دانلود داستان کوتاه دوست من
خلاصه:
آدم از سر تنهایی، حماقت، اشتباه، تجربهی جدید و یا هر چیز دیگر گاه دست به کارهای عجیبی میزند!
در این داستان هم نویسنده یک دوست برای خودش خلق کرده.
شاید چون دوست واقعی کم پیداست…
شاید…
این نسخه ویرایش جدید و آخر داستان است.
تمامی حقوق این اثر متعلق به انجمن رمان 98 است و هرگونه کپی برداری از آن پیگرد قانونی دارد
سخن های اساسی:
-این مجموعه با دیگر مجموعه داستانها کاملا متفاوت است. شاید حتی روزی رمان شد!
+فلسفش کمی زیاده. این داستان پیشنهادی برای هر کسی نیست. سن رو اهمیت نمیدم ولی ترجیحاً ۲۰ به بالا بخونه! کمی گیج کنندس و بیشتر شبیه چرک نویس روزانهی یک مغز مریضه!
_این داستان قصد توهین یا تایید هیچ نوع قشر و فرهنگ خاصی را ندارد پس حتما بدون تعصب خوانده شود!
+با احتیاط خوانده شود…
-کپی مطلقا ممنوع
+و فعلا دیگر هیچ…
قسمتهایی از داستان:
لعنتی، راست میگوید! همیشه راست میگوید. همیشه اعتقاد داشتم که دیگران دروغهایی را بر زبان میآوردند که حتی خودشان هم باور نمیکنند دروغ است!
هیچ وقت، هیچ وقت تصور نمیکردم که من خودم نفر اول این دسته هستم!
دروغ، دروغ، دروغ، همهی ما تظاهر میکنیم! همهی ما خود را گول میزنیم. همهی ما خودمان گول خورده ایم.
اصلاً خودِ من، نام رابطهها را عوض کردم تا چیز جدیدی خلق کنم!
لعنتی، چه طور نمیدانستم؟ چه طور نفهمیدم؟
به خودم در آیینه زل زدم. اشکهایم بی احساس روان شده بود. از این اشکها متنفرم. از خودم بیشتر…
از تکرار بیزار بودم؛ اما، در تکرار رها شدهام. لعنتی، کاش راه فراری از این هزارتوی بی پایان بود. کاش…
اصلاً لعنت به تمام کاشها!
دوست من با دوستِ من چه فرقی دارد؟ رفیق با دوست چه فرقی داشت؟ یا حتی خدا یا خالق…
اسمها را عوض کردم تا چیز جدیدی بسازم. من چرا نفهمیدم هیچ چیز جدیدی نیست؟!
چرا نفهمیدم همه چیز تکراریست؟
چرا نفهمیدم نمیشود با یک اسم، گذشته را پاک و تمام رابطهها را توجیه کرد؟
الان میفهمم؟! الان؟! کمی دیر نیست؟ نه، خیلی دیر است. دیگر چه فایدهای دارد؟ دوستِ خیالی من…
پوزخندی میزنم!
دوستِ من، نامش هم اشتباست چه برسد به خلقتش! من نباید چیزی میساختم. من خدا نیستم و نخواهم بود.
من فقط بلدم بسازم و خراب کنم. هیچ گاه نمیتوانم سازندهی خوبی باشم. همیشه در آخر همه چیز خراب میشود.
مگر نه دوستِ من…؟!
اصلاً صدایم را میشنوی؟! اصلاً دیگر هستی؟ بعید میدانم! بعید میدانم. تو را هم کشتم. خودم را هم کشتم.
لعنتی…
سرم را با دست میگیرم. دلم میخواهد مشت محکمی بر آیینه بزنم؛ اما، نمیتوانم.
خیلی زودتر از اینها، باید یاد میگرفتم که هر چیزی توانستنی نیست! فرصتهای تو محدود است. تو نمیتوانی هر بار گند بزنی و باز از اول تکرار کنی.
یک روزی، یک جایی، یک نفر این تکرار را میشکند و تو دیگر جایی نداری.
آن روز فرا رسیده است.
دانلود دیگر کتاب های نویسنده داستان کوتاه دوست من:
دانلود رمان خیزش تاریکی (شکارچی)
داستان کوتاه دوستِ من | ES_SHIMA
رمان جیغِ مُمتَد | ES_SHIMA
رمان بُت | ES_SHIMA
رمان سی عاصی| ES_SHIMA
دانلود رمان جهنم تو را میخواهد | ES_SHIMA
https://roman98.com/?p=6433
لینک کوتاه مطلب: