دانلود رمان آنتی عشق
خلاصه:
میشا یه دختر مستقله که خیلی سرزنده و شاده و دوست داره خودش برای زندگیش تصمیم بگیره اما دیگران با ابراز نظراتشون مانع میشن.
هامین پسریه که 12 ساله خارج از ایران زندگی میکنه و حالا میخواد برگرده. از قضا اونم دوست داره خودش واسه زندگیش تصمیم بگیره
و…
قسمتهایی از رمان:
یه نگاهی به قیافهی خستهی بچه ها انداختم.
دستام رو بهم کوبیدم و گفتم:
_کیمه نت( تمام شدن تمرین)…
همچین با ذوق ایستادن و نگام کردن که انگار دنیا رو بهشون داده بودم.
خندم گرفت .اما، هوس یه نمه کرم ریزی داشتم. ولی، باز دلم سوخت و گذاشتم برای یه وقت دیگه…
انگارکوه کنده بودن. دستام رو بهم کوبیدم و گفتم:
_خوب تمرین برای امروز کافیه… تا شنبه. اوس…
بچهها با خوشحالی گفتند:
_اوس…
– میشا جون؟
-جانم؟
– میشا جون من میتونم شنبه نیام؟
-آره عزیزم… مشکلی نیست…
-تمرین جدید که نمیدی؟
-نه گلم هنوز بدنتون آماده نیست…
دل ارام یکی از شاگردای پای ثابتم بود. ازم خداحافظی کرد و منم به رختکن رفتم. مثل چی عرق کرده بودم. بلوز و شلوارم رو در آوردم و مانتو و شلوار پوشیدم.
اوف… چه بوی سگی میداد. همیشه عادتم همین بود… از شنبه که میاومدم باشگاه یه دست مانتو شلوار تر و تمیز تنم میکردم. تا آخر هفته با همون میچرخیدم… جمعه میشستمش واسهی شنبه…
اسپری فوجیمو از کولهام در آوردم و یه دوش گرفتم تا برسم خونه و یه دوش آدمانه بگیرم.
صدای خانم تاجیک بلند شده بود. کل باشگاه رو گذاشته بود رو سرش…
– میشا… میشا جان…
روسریم رو سفت و سخت زیر گلوم گره زدم و رفتم سراغش.
پشت میزش که شتر با بارش گم میشد، نشسته بود. داشت پول میشمرد.
ای خدا خودم یه دونه دستگاه پول شمار برای این باشگاه بخرم…
انگشت شصتش رو به زبونش زد و با دستهای تف مالی باز مشغول شمردن شد. ای چندش… الان حتما میخواست اون پولو بده به من… وای حالت تهوع گرفته بودم. هنوز حواسش به من نبود.
تلفن زنگ زد. یه ثانیه جواب داد و گفت:
_تعطیله
فوری هم کوبیدش رو دستگاه.
دانلود رمانهای پیشنهادی رمان آنتی عشق:
https://roman98.com/?p=6518
لینک کوتاه مطلب: