دانلود رمان استراتژی تلخ
خلاصه:
دلسا مسئولیتی سنگین بر دوش دارد؛ سنگینتر از حد تحمل شانههای نحیفش. او باید یکسال در استراتژی به تلخی زندگیاش بازی کند. با ارکیدهای که سرتاسر وجودش را کینه دربرگرفته است، مهرادی که ساحرهای بهتماممعناست و دایانی که زندگیاش را از او گرفت، همکار میشود. روزی به عقب بازمیگردد تا بفهمد تاس این بازی به دستان چه کسی بود که دائم شش آورد!
خلاصهای کوتاه از جلد اول:
بانو شمس، در کودکی توسط مردی به نام فرهاد دزدیده میشود. او برای آنکه بتواند یک باند را اداره کند، باید تبدیل به دلسا مشرقی شود. اما این تنها ظاهر ماجراست؛ زیرا فرهاد نقشههای دیگری هم برای او دارد. بانو پس از اینکه بهسختی خانوادهی خود را پیدا کرد، با پسرعمهی ناتنیاش، شهریار، آشنا میشود و به او دل میبندد؛ اما شهریار بهطرز عجیبی از گذشتهی او باخبر میشود و از ایران میرود. یک هفته بعد از رفتن شهریار، انفجاری در خانهی بانو رخ میدهد و همهی خانوادهاش را از دست میدهد. مسبب این انفجار تنها یکنفر است. آن یکنفر کسی نیست جز… .
چند نکته:
دلسا و بانو یک نفر هستند.
این رمان به هیچوجه قصد توهین به قشر، دین و…ندارد! تمام موضوعات مورد بحث در رمان با تحقیقات زیاد نوشته شدهاند.
این رمان دارای معما، شخصیت و اتفاقهای زیاد است؛ اگر با سلیقه شما جور نیست، لزومی بر خواندنش نیست.
ژانر عاشقانه در این رمان کم است.
***
مقدمه:
دانی که چرا دار مکافات شدیم؟
ناکرده گنه چنین مجازات شدیم؟
کشتیم خرد،
دار زدیم دانش را،
در بند و اسیر صد خرافات شدیم.
قسمتهایی از رمان:
هوای سرد گاراژِ تنگ و تاریک به تن نحیفش نفوذ کرده بود. بوی نم دیوارها حالش را بد میکرد. زمین سرد بود و تنها یک مانتوی ساده بر تن داشت. گاراژ کوچک بود و حس خفگی در آن جریان داشت. شک نداشت که اگر تا دقایقی دیگر از این گاراژ نحس، سرد، تاریک و خفهکننده بیرون نرود، خفه میشود! تابهحال، حتی یک لحظه هم در همچین صحنهی نحسی قرار نگرفته بود. تابهحال، حتی به این فکر نکرده بود که در یک گاراژ کوچک بیستمتری، به صندلی چوبی قهوهایرنگ بسته شود و حتی نداند که چهکار کرده است که باید این عذاب الیم را بکشد. سکوت تلخ گاراژ خالی را شکست و با صدای خشدارش گفت:
– داری چیکار میکنی؟
صدای خشن مرد را از پشت سرش شنید:
– این رو از من نپرس، از خودت بپرس. فکر میکنی چیکار کردی؟
اخمی روی صورت زیبایش نشاند و پیشانی سپیدش کمی چروک شد. کارهای زیادی کرده بود؛ آنقدر زیاد بودند که برای شمردنش باید از شنهای بیابان استفاده میکردند.
صدای مرد گوشش را آزرد:
– بذار من بهت کمک کنم. این چاقو رو تا حالا دیدی؟
چاقویی جلوی پاهای بستهشدهاش افتاد. با تفکر به آن نگاه کرد. آشنا بود؛ اما به یاد نمیآورد که همچین چیزی را دیده باشد. شاید در گذشتهای نهچندان دور؛ اما حال نه. خواست سرش را به علامت منفی تکان دهد که مرد موهای مشکیرنگش را از ریشه با شدت کشید و گفت:
– عجیبه! یعنی یادت نمیاد؟ این همون چاقویی بود که…
بقیه حرفهای مرد را نشنید. ذهنش حول اتفاقات گذشته میچرخید؛ اتفاقاتی که او را از یک دختر ساده تبدیل کرد به یک دیو که حال روی صندلی با دستوپای بسته نشسته است. اتفاقاتی که مانند هوای اینجا نفسگیر بود، قلبش را چند ثانیه از تپش میانداخت و بعد از چند ثانیه دوباره به کار میافتاد. رنگش پریده و پوستش سپیدتر شده بود. زیر لب گفت:
– من چیکار کردم؟
و حال کارهای گذشتهاش یادش آمد؛ تکتک کارهایش، خاطرههایش. لحظههای زندگیاش درست مانند یک فیلم از جلوی چشمانش گذشت. اشکهایش مانند مرواریدی درخشان، آرامآرام بر روی گونههایش غلت خوردند و روی مانتوی سبز و سادهای که از آن دخترک چشمسبز گرفته بود، ریختند. غرورش را شکست؛ همان غرور که بهخاطرش خیلیها را فدا کرد. غروری که تنها باعث نابودی خودش نبود، باعث نابودی هزاران نفر بود که در دامی که او پهن کرده بود افتادند و برای نجات خود به هر ریسمانی چنگ زدند؛ اما بیشتر فرومیرفتند و راه نجات را باید در خواب میدیدند.
لبخندی زد و زمزمه کرد:
– میتونی من رو بکشی، من سزاوار مرگم.
دانلود جلد اول رمان استراتژی تلخ:
کتابهای دیگر این نویسنده:
https://roman98.com/?p=6407
لینک کوتاه مطلب: