دانلود رمان میسوفونیا (جلد سوم منحوس)
– اگه حالت خیلی بده دستمو فشار بده.
چیزی توی من بود که بیشتر از خودم ازم بدش میاومد. چیزی که توی من پرورش پیدا میکرد و قرار نبود هیچوقت دوستم داشته باشه، اما، این حالم در جهت مخالف اهدافش بود. پس به سختی دستش رو فشار داد. روشنک بیتفاوت دستم رو روی شونهش برگردوند. دستم برخلاف قبل از روی بازوش غلت خورد و روی صندلی افتاد.
هیچوقت تا به اون لحظه با حقایق رو به رو نشده بودم. هیچکس یادم ننداخته بود جای دندونهام با ناخنهای دست و پام عوض شده. هیچکس بهم نگفته بود مغزم میتونه بین جمجمهم باز و بسته بشه و کربن دیاکسید رو توی پوستهام پمپاژ کنه. نمیدونستم رگِ صورتم میتونه از جا بلند شه و پلکهام رو با خودش ببره تا محیطِ عمیق و عجیب اطراف، به سرعت از مردمک گشاد چشمهام رد بشه. متوجه نشده بودم میتونم بجای خزیدن روی دو پام، با شکم و قفسهی سینهم گام بردارم.
مغزم در حال ذوب شدن بود. از راه بینی برای بیرون اومدن عجله میکرد. بدنم زیر نور زلال تاریکی شب پوسیده شده بود. هیچ چیزی توی بغل روشنک احساس نمیکردم. درست وقتی که داشتم تسلیم راه سخت سفر میشدم و با صورت روی پاهاش میافتادم، سرم رو محکمتر به قفسهی سینهش فشار داد. قلبش وارد گوشم شد و با قدمهای سریع به تپش افتاد. بعد داخل سیاهچال خالیِ قلب گمشدهم گرفتار شد، و برای نجات یافتن، از پشت قفسهی سینهم رو با مشت هدف گرفت.
از سیر و سیاحت داخلی بیرون اومدم. روشنک با التماس بدنم رو که به خورد تار و پود صندلی بدبو و مخمل قهوهای روشن این سمند سفید رفته بود، از خودش و کنارش جدا کرد. من رو سر پا کنار ماشین نگه داشت و بعد از اتمام بحث با راننده، دستم رو چسبید. به منظرهی رو به روم خیره شدم و نفسم رو حبس کردم. روی نمای قدیمیِ خونهی دو طبقهی رو به رو، صورتی خوشقیافه با چشمهای بزرگ سیاه بهم خیره بود.
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
در پس پردازش مغز از حقایقی که وجود دارند، مسائل طوری در ذهن ما پابرجا میشوند که هیچ نقطه انطباقی بر اصل خود ندارند. حالا که او بیشتر از یک نفر را درون خود جای داده، به ناچار با جاری شدن خون سمت اهداف آن اصوات حرکت میکند. میان همهی رنجشهایی که سوزش دستانش به دور جان دوپایان تحمیلش میکنند، مغز به ناچار از پانسمان کردن جراحت حقیقتی که سالهاست بهبود یافته دست میکشد؛ حقیقت وجود مادر.
با قلم جذابت روح روان آدم رو به بازی میگیری💚 خیلی بهت خسته نباشید میگم دختر🫂
خسته نباشی مینو عزیزم. عالی بود