رمان ۹۸ | دانلود رمان
رمان نودهشتیا، مرجع نوشتن و دانلود رمان جدید
دانلود رمان آخرین طلوع
۳.۵/۵ - (۲ امتیاز)

دانلود رمان عاشقانه آخرین طلوع

⭐️ دانلود رمان آخرین طلوع

 

⭐️خلاصه رمان آخرین طلوع:

شیطان جاودان، در سکوت ترسناکش عالم را نگریست؛ او ایده‌ای داشت!
عالم هستی را نابود سازد و کیهان را بر پایه‌ی پندار پلید خودش بسازد.
در میان دریایی از ناامیدی، شش قهرمان قیام کردند تا آخرین باریکه‌ی نور امید در دل جهان باشد!

 

⭐️ قسمت‌هایی از این رمان:

شمشیرش را محکم تکان داد و خون را از رویش پاک کرد؛ سپس‌ با سرعت به سمت برادرانش رفت. آن‌ها در حال دویدن در‌ راهروی بزرگ و باریک بودند.
در انتهای راهرو، در آهنینی قرار داشت که به گفته‌ی دیوید، راهشان را به سمت سقف آسان‌تر می‌کرد. دستگیره‌ی در دایره‌ای بود و دو میله از آن بیرون زده بود.
ساموئل و میگل دو سر میله‌ها را گرفتند و در جهت ساعت چرخاندند. در با صدای گوش خراشی باز شد.
تنها چیزی که دیدند؛ زمین آهنین، صاف و پهناور بود. چنان پهناور که انسان در برابرش مانند مورچه بر روی فرش می‌ماند؛ ولی عظمت این‌جا وقتی مشخص شد که برادران به بالا نگاه کردند.
آن‌ها داخل قصر استوانه‌ای شکل بودند. استوانه‌ای به قُطر هزار متر و دیواره‌هایی از سنگ خاکستری و با الماس‌های درخشان و بی‌شماری که روی دیوارها بودند و فضا را روشن می‌کردند.
هزاران پل آهنین و باریک وجود داشت که مانند شاخه‌های درخت درهم تنیده شده بودند و تا روی سقف کشیده شده بودند.
تام که دهانش باز مانده بود گفت:
– این‌جا زندانه یا قصر؟
ساموئل گفت:
– تنها راه اینه‌که از راه پله‌ها بریم
دیوید با گوی شناورش، دور و برش را بررسی کرد. رویش را به سمت در فولادین سمت راستش برد و گفت:
– از این طرف.
قبل از این‌که او در را باز کند، در باز شد.
مرد ترسناک و با قد بلندی ظاهر گشت. سری بی‌مو داشت؛ با لباسی تنگ و سفید که بازوهایش را به خوبی به نمایش می‌گذاشت. لگد محکمی به دیوید زد و او را پرتاب کرد. دیوید به بقیه برخورد کرد و همه روی زمین افتادند.
ساموئل تا خواست نیزه‌اش را بگیرد؛ زنی آمد و آن را قاپید و با سرعت زیاد به سمت مرد هیکلی رفت و با خوشحالی گفت:
– جورج پیداشون کردیم!
جورج دستی بر‌ موهای کوتاه و سیاه زن کشید‌. نوازشش کرد و گفت:
– کارت خوب بود نورسا!
ساموئل بلند شد و دستانش را محکم مشت کرد و گفت:
– بدون سلاح هم حریف شما هستم!
نورسا همان‌طور که خودش را نرمش می‌داد گفت:
– من که شک دارم. پسرک عسلی!
ساموئل به سمتش حجوم برد. وقتی نزدیکش شد؛ ایستاد و پایش را به سمتش روانه کرد.
نورسا پشتک زد و از روی سر ساموئل پرید و پشت سرش ظاهر شد. قبل از آن‌که ساموئل واکنشی نشان دهد، ضربه‌ی محکمی به گردنش زد. تمام بدن ساموئل فلج شد و روی زمین افتاد. با این‌که به هوش بود؛ ولی نمی‌توانست حرکت کند.
نورسا دستانش را بهم زد و با غرور گفت:
– تکنیک خاصی که فقط من بلدم!
جورج فریاد زد:
– پشت سرت!
سپر میگل با سرعت زیادی به سمت نورسا می‌آمد. نورسا روی زمین خوابید و سپر به سمت جورج رفت. جورج سپر را به راحتی گرفت. نگاهی به آن انداخت و گفت:
– چه سپر کوچکی!
میگل به دیوید که کنارش بود نگاه کرد و گفت:
– باید یه ویژگی می‌ذاشتی که سپرم به دستم برگرده!
دیوید هوفی کشید و گفت:
– من از کجا باید می‌دونستم که قراره مثل کاپیتان آمریکایی سپرت رو پرتاب کنی؟
جورج، سپر را به سمت میگل پرتاب کرد.
قلنج گردنش را شکاند و با صدای هیولایی گفت:
– حیفه که چنین مرگ وحشتناکی داشته باشید!
تمام بدنش مانند ژله به لرزه درآمد.
بدنش شروع به رشد کرد و چندین برابر بزرگ‌تر شد. پوست بدنش مثل سنگ، سفت و سیاه شد.
همان‌طور که ماهیچه‌هایش حجیم‌تر می‌شدند؛ سنگ‌های تیز و قرمزی از سراسر پوستش بیرون می‌زدند. از روی سرش شاخ‌های کوچک و سیاهی بیرون زدند. چشمانش سرخ و بزرگ شدند.
جورج غرشی ترسناک سرداد و فریاد زد:
– حمام خون به‌پا می‌کنم!
میگل سپرش را بالا گرفت و پاهایش را به زمین قلاب کرد.
هیولا نعره برآورد و با جنون به سمت میگل حمله کرد.
مشت سنگینش را بر سپر میگل که نصف مشتش بود کوباند.
میگل فریاد زد:
– خیلی احمقی!
با تمام قدرتش، سپر را به جلو هل داد.
موج عظیمی از سپر بیرون زد و جورج را به هوا پرتاب کرد.
هیولا خودش را به دیواره‌ی سنگی چسباند و با نگاه ترسناکش به میگل خیره شد.
میگل آب دهانش را قورت داد و گفت:
– فکر کنم من احمق باشم!
ولی چیز دیگری حواس جورج را پرت کرد.
صدای فریادهای تام که چندین متر از برادران فاصله داشت. با تمام قدرت سیریوس را تکان می‌داد و فریاد می‌زد:
– بلند شو لعنتی!
ولی سیریوس هیچ واکنشی نشان نمی‌داد. صدای نازک و مملو از ترس تام او را به این راحتی‌ها از خواب سنگینش بلند نمی‌کرد.
با دهان گشادش، لبخند شیطانی و ترسناکی زد و به سمت تام پرید‌. با صدای گرووم مهیبی روی زمین فرود آمد و با سرعت زیادی به سمت تام دوید.
میگل که چشمانش گرد شده بود، فریاد زد:
– فرار کن!
این را گفت و به سمت تام دوید؛ ولی دویدن فایده‌ای نداشت.
تام که از وحشت اشکش درآمده بود؛ به صورت سیروس مشت می‌زد تا بیدارش کند؛ ولی او بیدار نمی‌شد.
جورج گردن تام را گرفت و او را تا جلوی صورتش بالا آورد. زبان دراز و لزجش را بیرون آورد و صورت تام را لیسید؛ سپس با صدای ترسناکش گفت:
– می‌تونم حسش کنم؛ روح انسان دیگه‌ای توی وجود تواِ!
او را بو کرد و ادامه داد:
– اون خیلی شجاع و بی‌رحمه!
هیولا، فشار دست سنگینی را روی بازویش حس کرد. او تصور کرد که میگل بازویش را گرفته؛ ولی در اشتباه بود.
میگل سرجایش میخکوب شده بود؛ ساموئل تعجب‌زده نگاه می‌کرد. دیوید هم از دیدن چنین صحنه‌ای مثل بید می‌لرزید.
سیریوس‌، چشم غره‌ی وحشتناکی انداخته و با دستش بازوی جورج را‌ گرفته بود‌. نگاهش چنان سنگین بود که هیولای ترسناکی مانند جورج هم از درون به لرزه درآمد بود.
سیریوس با همان نگاه گفت:
– هیچ‌کس جز من، حق نداره تام رو کتک بزنه!
جورج دستش را کشید و با قدرت بر بدن برهنه‌ی پر از باندش کوباند و پرتابش کرد.
سیریوس دستکش‌هایش را بر زمین کوباند و خودش را نگه داشت. تام را با حالتی حقیرانه‌ای رها کرد و گفت:
– تو دیگه کی هستی؟
سیریوس باندهایش را کند و زخم‌های عمیقش را به رخ کشید.
همان‌طور که با قدم‌های سنگینش به سمت جورج می‌رفت؛ گفت:
– من؟
خنده بلند و شیطانی سر داد و عربده کشید:
– به من می‌گن سیریوس!
مشتش را بر بدن زخم‌آلودش کوباند و ادامه داد:
– مفتخر هستم که تو رو با جهنم آشنا کنم!
جورج نعره برآورد و حمله‌ور شد.
مشت بزرگ و سنگینش را به سمتش روانه کرد.
سیریوس مشتش را گرفت و او را نگه داشت.
بخیه‌هایش سرباز زدند و خون به بیرون فوران زد.
درد مانند نفتی بود که بر آتش خشمش ریخته می‌شد.
تمام رگ‌های صورتش باد کردند و رگ‌های تمام بدنش برآمده شدند. ماهیچه‌هایش سفت شدند و او را قوی‌تر کرد.
جورج مشت دیگرش را با قدرت روانه کرد.
سیریوس‌ آن را هم گرفت و با قدرت نگه داشت. جورج او را به عقب می‌کشید. سیریوس هم با قدرت مقاومت می‌کرد. میگل با نگرانی گفت:
– کمک نمی‌خوای؟
سیریوس فریاد زد:
– من به کمک هیچ‌کس نیاز ندارم!
پایش را محکم بر زمین آهنین کوباند و مانند گاو وحشی، جورج را هول داد. مشتش را بر بدن خشک و سفتش کوباند. جورج به عقب کشانده شد. قبل از این‌که به خودش بیاید؛ سیریوس به سمتش پرید. مشتش را بر صورتش زد و او را بر زمین کوباند.
روی بدنش نشست و با تمام قدرت بر بدن و صورتش مشت زد.
جورج صورت سیریوس را گرفت و گفت:
– هنوز مونده تا به قدرت من برسی!
او را مانند توپ به کنار پرتاب کرد و بلند شد.
سیریوس با جنون خالص به سمت جورج شتافت. مشتش را بر شکمش کوباند و به عقب پرتابش کرد.
قبل از این‌که جورج روی پایش بایستد؛ به سمتش دوید. او را گرفت و به هوا پرتاب کرد.
به بالای سرش پرید و نعره‌کشان، مشتش را بر صورتش کوباند.
جورج به زمین خورد و زمین فولادین فرو رفت و حفره‌ی بزرگی ایجاد شد‌. سیریوس بالای حفره ایستاد. با هر بازدم، بخار داغی از دهانش خارج می‌شد.
نورسا که نگران جورج بود فریاد زد:
– حالت خوبه؟
جورج بلند شد و با زبانش، خون‌های دور صورتش را لیسید. سیریوس که خونش به جوش آمده بود فریاد زد:
– تو منو از خواب بلند کردی و حالا هم نمی‌خوای بمیری؟
جورج از حفره به بیرون پرید و پشت سر سیریوس‌ فرود آمد.
دیوید رو به سیریوس‌ گفت:
– بدنش شاید محکم باشه؛ ولی در برابر ضربات متوالی ضعیفه!
سیریوس دستانش را مشت کرد و به سمت جورج حمله کرد. او مشتانش را به سمتش روانه کرد. سیریوس از روی دستانش پرید و به بالای سرش رسید.
مشت محکمی بر‌ صورتش زد و روی زمین فرود آمد. قبل از این‌که جورج به سمتش برگردد، از لای پاهایش رد شد و مشت دیگرش را به زیر فکش زد؛ سپس مشت‌های رگباریش را روی تمام بدنش خالی کرد.
جورج بار‌ دیگری مشتش را روانه کرد؛ ولی سیریوس باز هم جای‌خالی داد و مشت بارانش کرد.
سیریوس به عقب جهید و نفس‌نفس زنان ایستاد.
جورج با غرور گفت:
– قدرت ضربه‌هات همین‌قدر بود؟
سیریوس گارد دویدن گرفت و گفت:
– دست گرمی بود!
به سمتش جهید و مشتش را به سمت سینه‌اش کشاند.
جورج دستش را گرفت و گفت:
– دست دراز نکن بچه!
سیریوس نعره کشید:
– به کی گفتی بچه؟
لگدی به او زد و او را کمی به عقب کشاند.
قبل از این‌که جورج واکنشی نشان دهد؛ ضربات وحشیانه‌ای به سینه‌اش زد. با هر مشتش، صدای مهیبی در همه‌جا پخش می‌شد.
مشت زدن را متوقف کرد.
مشتش را باز کرد و با تمام قدرتش دستش را به سمت سینه اش برد. سینه‌اش با صدای پاره شدن گوشت و خورد شدن استخوان سوراخ شد.
جورج که خشکش زده بود؛ بی‌اختیار زانو زد. خون سیاهش از دهان و قلبش به بیرون فوران زد.
سیریوس‌ با لحن ترسناکی گفت:
– هیولای واقعی منم!
دستش را همراه با قلب جورج بیرون کشید. قلبی سیاه و بزرگ که هنوز می‌تپید. قلبش را در دستش له کرد و کل خون او روی صورتش ریخته شد.
جسد بی‌جانش روی زمین افتاد. ناگهان نورسا پشت سر سیریوس‌ آمد. شمشیرش را به سمتش کشاند.
قبل از این‌که سر سیریوس را قطع کند؛ چاقوی تیزی به سمتش پرتاب شد. به عقب جهید و فریاد زد:
– کی بود؟
جلوی در آهنین، فردی ایستاده. دختری سیاه پوش با هودی که صورتش را می‌پوشاند.

 

⭐️ رمان‌های پیشنهادی:

رمان اورندا

رمان نیلگاه

 

⭐️ دلنوشته‌های پیشنهادی:

دلنوشته غریبه‌ی پنهان

دلنوشته آژور

 

 

⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان آخرین طلوع چیست؟

نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.

⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️

در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com


مارا در اینستاگرام دنبال کنید

کانال انجمن ما

 

  • اشتراک گذاری
خلاصه اثر

شیطان جاودان، در سکوت ترسناکش عالم را نگریست؛ او ایده‌ای داشت! عالم هستی را نابود سازد و کیهان را بر پایه‌ی پندار پلید خودش بسازد. در میان دریایی از ناامیدی، شش قهرمان قیام کردند تا آخرین باریکه‌ی نور امید در دل جهان باشد!

مشخصات اثر
  • نام اثر
    آخرین طلوع
  • ژانر
    عاشقانه، فانتزی، معمایی
  • نویسنده
    علی آبانی
  • ویراستار
    YeGaNeH, MOBINA
  • کپیست
    YeGaNeH
  • طراح کاور
    Mohadeseh.f
  • صفحات
    140
  • حجم
    3.5
  • منبع تایپ
    انجمن رمان ۹۸
لینک های دانلود
کامنت ها
  • Essence مدیر سایت
    ۱ مرداد ۱۴۰۳ | ۲۰:۳۶

    به امید جاودانگی قلم فریان.

  • MaRjAn
    ۱ مرداد ۱۴۰۳ | ۲۲:۱۹

    خسته نباشین قلمتون مانا🌱

  • ZaHRa
    ۱ مرداد ۱۴۰۳ | ۲۲:۲۱

    قلمتون فوق‌العاده زیباست و فانتزی ای که به تصویر کشیدید رو به شدت دوست دارم
    به امید موفقیت شما🌹

تبلیغات
پارسکدرز اولین بازار کار آنلاین ایران
ورود کاربران

  • Fatemehعالی و زیبا...
  • Fatemehدر یک کلمه، فوق‌العاده‌ست. من که زیاد از دلنوشته خوشم نمیومد، جذب قلمش شدم....
  • MaRjAnقلمتون مانا🌱...
  • MaRjAnخسته نباشین🌸...
  • Fatemehجلد دومش جذاب‌تره. باید یه خسته نباشید به نویسنده‌ی عزیزش بگم...
  • YeGaNeHرمان کامل نشده دوست عزیز و در حال تایپه...
  • KING 234رمان رو تا یه جایی نشون میده و نوشته اس عضو انجمن بشم و تشکر رو بزنم همین کار رو...
  • MaRjAnخسته نباشید هردو عزیز💫...
  • MaRjAnخسته نباشی زهرای عزیزم🤍...
  • MaRjAnخسته نباشی عزیزم، قلمت مانا🌸💫...
درباره سایت
رمان ۹۸ | دانلود رمان
خانواده‌ی رمان ۹۸، با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. سایت رمان 98 همواره بروز ترین رمان‌های نویسندگان را در اختیار اقشار مختلف جامعه می‌دهد تا به دلیل علاقه افراد به تکنولوژی امکان خواندن کتاب‌های متنوع را برای همه سنین راحت‌تر کند و سرانه‌ی مطالعه جامعه رارونق بخشد. هم چنین بخش انجمن سایت با هدف کمک و حمایت به افرادخوش ذوق و با استعداد ایجاد گشته تا ضمن نشر آثار در بهبود قلم عزیزان نیز سهمی داشته باشد
آمار سایت
  • 162 نوشته
  • 0 محصول
  • 1194 کامنت
  • 528 کاربر
دسترسی سریع
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ۹۸ | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.