دانلود رمان عاشقانه باران ماه مرداد
⭐️ دانلود رمان باران ماه مرداد
⭐️مقدمه رمان باران ماه مرداد:
گاهی با یک شروع ساده میتوان پایانی خوش را به ارمغان آورد. حال میخواهد آن آغاز با یک تصمیم بزرگ یا کوچک باشد.
داستان دربارهی دختریست که با توجه به علاقه و هدف مهم زندگیش، آشپزی، تصمیمی میگیرد که دورانی عجیب به زندگیش میدهد.
همان تصمیم او را وارد بازیهایی میکند؛ بازیهای خطرناکی که رنگ و بوی حقیقت دارند.
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
آقا مهدی آخرین ظرف میگو رو برداشت تا برای مشتری ببره.
همه در حال نظافت آشپزخونه بودن. مهتا و یاسی ظرفها رو میشستن و مسعود فرها رو تمیز میکرد، علی و محسن هم گاز رو تمیز میکردن.
آقای توکلی، سرآشپز هم مشغول جمع کردن وسایلش بود.
میدونستم همه از اینکه اون میخواد از آشپزخونه بره ناراحت بودن اما دستاش جوابش کرده بودن. خودش میگفت دیگه وقت بازنشستگیم رسیده.
بچهها همه تو لک بودن و کسی با کسی کاری نداشت. آشپزخونه برعکس همیشه تو سکوت کامل بود. تنها صدای بشقاب و قاشق میاومد.
تی رو گرفتم و مشغول تمیز کردن کف آشپزخونه شدم.
همیشه آرزو داشتم که آشپز خوب و معروفی بشم.
بعد از گرفتن لیسانسم در رشتهی حسابداری، علاقهای به ادامه دادن درسم نداشتم و تصمیم گرفتم تا دنبال کار مورد علاقهام باشم.
از وقتی ۲۲ سالم بود در کنار درسم آشپزی رو دنبال کردم و کلاسای مختلف شرکت کردم تو اکثر این کلاسا تعریف رستوران آقای مولایی رو شنیده بودم و خیلی دوست داشتم اونجا مشغول به کار بشم.
به مامان و بابا گفتم که الا و بلا باید تو همین رستوران کار کنم. اونا هم که علاقهی من رو به آشپزی میدونستن اجازه دادن که علاقهام رو پیش بگیرم به هزار زور و زحمت تونستم بیام تو رستوران آقای مولایی که یکی از رستورانهای معروف شمال بود، با غذاهای خارجی اونم نه به عنوان آشپز ولی خوب دستیارم بد نبود.
مشغول کارشدم. از اون زمان ۶سال میگذره.
آقای توکلی ۱۸ سال بود که تو این رستوران سرآشپز بود و تقریبا همه از رفتنش ناراحت بودن ولی حیف که دستاش دیگه یاریاش نمیکردن.
کارم که تموم شد از پلههای کنار انباری آشپزخونه پایین رفتم.
یاسی و مهتا آماده منتظر من تو رختکن نشسته بودن.
سریع لباسام رو عوض کردم و با بچهها به سالن رستوران رفتیم.
آقای توکلی میخواست ازمون خداحافظی کنه و به قول خودش ازمون حلالیت بطلبه. جمعیتی که در رستوران کار میکردن دور آقای توکلی جمع شده بودن و به آقای توکلی در سکوت و منتظر نگاه میکردن.
هر سه روی صندلی میز ۴ نفره نشستیم و مثل بقیه به آقای توکلی که در سکوت به زمین خیره شده بود نگاه کردیم.
لحظاتی بعد شروع به صحبت کرد.
– من ۲۰ ساله که آشپزم و ۱۸ سال از این بیست سال رو در خدمت آقای مولایی بودم. تو این بیست سال خیلی چیزا یاد گرفتم و سعی کردم به دستیارا و شاگردام هم یاد بدم ولی دیگه این دستا یاریام نمیکنن. آشپز بیدستم که… آرزوی موفقیت دارم واسهی همهتون. شماها جوونای بااستعدادی هستین و من مطمئنم روزی همهتون یه آشپز خوب و لایق میشین. ازتون میخوام اگه تو این چند سالی که با من بودین اگه بدی یا بداخلاقیای کردم من رو ببخشید و حلالم کنید! دیگه مزاحمتون نمیشم. از همهتون ممنونم.
بعد آقای مولایی همه رو به سمت سکوی بزرگ گوشهی سالن راهنمایی کرد. یکی از کارمندای رستوران هم ازمون عکس گرفت و قرار شد اون عکس رو برای همهمون چاپ کنن.
همگی با شونههایی افتاده پس از خداحافظی با هم سالن رو ترک کردیم.
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان باران ماه مرداد :
رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن ۹۸
رمان مثل قصه ها | maryamiii کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان سرنوشت مرا بازی داد | the unborn
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان باران ماه مرداد چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
خسته نباشید همکاران گرام
دست نویسنده درد کنه کارش عالی بود
🌹🌹🌹🌹
خسته نباشید.
زیبا بود. ♥
خسته نباشید:)
mn mikham rmn benvisam
vali bld nisam
goftan enja yad midan
rastee?
سلام وقتتون بخیر
بله
با عضویت در انجمن و ارتباط با مدیران میتونید رمانتون رو در انجمن تایپ کنید.
بسیار عالی، خسته نباشید.❤
زیبا بود خسته نباشید عزیزان ♥
خسته نباشید؛ زیبا بود🌹
عالی♡
خسته نباشید♡
بسیار زیبا خسته نباشید
خیلی زیبا بود
خسته نباشید🌸
خیلی زیبا بود
خسته نباشید
خسته نباشید
عالی بود
چطوری انقدر قشنگ مینویسی؟:)