دانلود رمان فانتزی ستون فقرات شیطان
✳ دانلود رمان ستون فقرات شیطان
✳ خلاصه رمان ستون فقرات شیطان:
یه دختر که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته!
یه دختر که توی این خونه نفرین شده اسیر شده و با تمام وجود آرزوی مرگ
می کنه. یه دختری که از جای جای اون خونه می ترسه. یه دختر که
از لالایی های کودکانه هم می ترسه. از عروسک های پارچه ای!
این دختر از همه چیز ” وحشت ” داره!
از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه!
✳ قسمتهایی از این رمان:
بیحال دستم رو کشیدم روی زمین، سفت بود و سرد! بوی خون میاومد و باعث میشد که از شدت بوی بدش، اخمهام در هم بشه. به سختی چشمهام رو باز کردم و بدنم رو که بیش از اندازه درد میکرد، تکون دادم. نفس عمیقی کشیدم و به اطرافم که تاریک بود نگاه کردم.
چند تا سرفه کردم و به سختی دستم رو به زمین بند کردم و نیمخیز شدم. کامل به همه جا نگاه کردم. محدودهی اطرافم پر از دار و درخت بود! هوا به شدت سرد بود و باعث میشد که درد به انـ*ـدام بدنم اضافه بشه.
به سختی بلند شدم و هراسون به اطرافم نگاه کردم. من کجا بودم؟ دوباره سرفه کردم و دست روی گلوم گذاشتم. به شدت درد میکرد!
نمیدونستم باید به کدوم سمت برم. تاریکیِ فضایی که داخلش بودم، مثل همیشه به ترسم اضافه میکرد. تمام این مدتی که من وارد این ماجرا شدم، ترس مثل خوره، چیرهی جونم شده بود.
بدونِ اینکه بدونم، قدم برداشتم تا بلکه به یه جایی برسم. یه قسمتی بود، از همه جا تاریکتر بود ولی، من مجبورم که خودم رو نجات بدم. حتی نمیدونم میلاد و حنا کجا هستن.
چشمم هیچ جایی رو نمیدید و دستام رو، روی درختا میکشیدم. انگار من توی یه جنگل سوت و کور گیر افتاده بودم! به معنای واقعی جون راه رفتن رو نداشتم ولی وقتی پای ترس درمیون باشه، هرکاری از دستم بربیاد انجام میدم.
ده دقیقهای این مسیر تاریک رو طی کردم تا اینکه پاهام رفت داخل آب. ترسیدم! نکنه یه رودخونهای چیزی باشه یه دفع غرق بشم؟
آب دهنم رو قورت دادم و یکم دیگه جلو رفتم تا اینکه، فضا یکم روشنتر از قبل شد. خیلی خیلی کم روشن شد!
خداروشکر رودخونه نبود و یه چشمهی عادی بود. نشستم و چند مشت آب پاشیدم به صورتم. نفس عمیقی کشیدم و دوباره بلند شدم و از آب خارج شدم. رو به روم دقیق یه کلبه بود. با تعجب جلوتر رفتم و نگاهش کردم.
نکنه اینم یه تله باشه؟ با خودم درگیر بودم که بالاخره تصمیم گرفتم برم داخلش. به سمتش رفتم و با سختی درش رو پیدا کردم. آروم بازش کردم که صدای بدی داد. از داخل کلبه، بوی چوبِ سوخته به مشامم خورد. یعنی امکان داره که کلبه آتش گرفته باشه؟ نه! حرف کاملا احمقانهای بود. داخل رفتم که سرم خورد به یه چیزی. یه طناب که آویزون شده بود. با شک گرفتمش و کشیدمش که همه جا روشن شد! با تعجب همه جا رو از نظر گذروندم.
یه تـ*ـخت با روکش سفید و یه یخچال کوچیک با یه میز و یه صندوقچه روش. همین! وسط کلبه وایستاده بودم و نمیدونستم چیکار کنم. نگاهم بیشتر به سمت اون صندوقچه بود.
بالاخره دلم رو به دریا زدم و رفتم روی صندلی نشستم. دستم رو کشیدم روی صندوقچه که حسابی خاک نشسته بود روش. درش رو باز کردم و داخلش رو نگاه کردم. یه پیرهن تا شده سفید با گلهای ریز صورتی ملایم. با دوتا دفترچه!
➹ مطالب پیشنهادی برای رمان ستون فقرات شیطان؛
➹ نظر شما در مورد دانلود رمان ستون فقرات شیطان چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
یه دختر که میون یه دنیای ترسناک گیر میفته!
یه دختر که توی این خونه نفرین شده اسیر شده و با تمام وجود آرزوی مرگ
می کنه. یه دختری که از جای جای اون خونه می ترسه. یه دختر که
از لالایی های کودکانه هم می ترسه. از عروسک های پارچه ای!
این دختر از همه چیز " وحشت " داره!
از شیطانی که اون جا زندگی می کنه و اون هر لحظه با چشمش ستون فقرات شیطان رو با چشم مشاهده می کنه!
رمان زیبایی بود.
خسته نباشید.
بسیار عالی و جذاب 🙂
مثل همیشه عالی
قلمتون مانا ✨
نفهمیدم چی به چیه