دانلود رمان عاشقانه فرود کوپیدو
⭐️ دانلود رمان فرود کوپیدو
⭐️خلاصه رمان فرود کوپیدو:
اتفاق افتاد؛
همان چیزی که هیچوقت فکرش را هم نمیکردم!
خیلیها را برای عشق در وجودشان به سخره گرفته بودم؛ و حالا انگار سرنوشت قصد داشت با عاشق کردنم، مرا ادب کند!
آن هم عشقی از جنس درد و رنج وشیرینی، به کوتاهی یک لبخند.
آن هم در اولین ساعاتی که به درک ضعیفی از اطراف و اتفاقات خودم رسیدهام و بلند شدم؛ اما بلند شدن من انگار زمینهای برای سقوط بود؛ اما چرا؟
او هم عاشق شد؛ اما فقط عاشق بودن کافی بود؟!
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
مدام با خودم فکر میکنم آیا واقعا دوستم داره؟
آیا واقعا عشق و علاقش راسته؟
گاهی وقتا با فکر نبودنش، با فکر اینکه مال من نشه اشکم سرازیر میشه و بغضم میشکنه.
-آوین، مامان بیا حسنا رو بگیر عزیزم. بیدار شده، بیتابی میکنه. من میخوام به عمت کمک کنم.
مامان، حسنا کوچولو روی روی پام گذاشت و رفت.
به چشماش که یکم از موقع تولدش تیرهتر شده بود، نگاهی کردم و توی دستام فشردمش.
رامین با دو تا نوشابهای که توی دستش بود، وارد حال شد و با دیدن من که حسنا رو میفشردم گفت:
-آوین بچه رو کشتی.
حرصی دندونام رو روی هم فشردم و گفتم:
-آخه تو که نمیدونی چقدر ملوسه. چقدر نازه. ای خدا من چرا اینقدر تو رو دوست دارم نی نی ناز؟
خاله از اتاق بیرون اومد و گفت:
-فکر کنم خواهرته ها.
-راست میگی ها.
***
نفسم رو بیرون دادم و همونطور که خودم رو باد میزدم گفتم:
-ای خدا مردم از گرما. جایی پیدا نکردن؟
بابا که انگار خودشم از گرمای هوا رنج میبرد، گفت:
-نمیدونم. وایستادن بذار بپرسم ازشون.
و به دنبال حرفش پیاده شد و به طرف پدربزرگم و عموهام رفت.
مامان همونطور که با کاغذی که دستش بود حسنا رو باد میزد، رو به خاله سنا با خنده گفت:
-همیشه نصف سیزده به در ما توی ماشین میگذره.
خاله خنده کنان گفت:
-آره والا.
خاله اینبار رو به من گفت:
-آوین خاله، کولر ماشین روشن نیست؟
با بیجونی گفتم:
-چرا خاله؛ اما هوا زیادی گرم شده. باید بریم زیر درختی جای بشینیم؛ وگرنه ذوب میشیم.
همون موقع بابا سوار ماشین شد و دوباره حرکت کرد و به منی که با خستگی نگاهش میکردم، گفت:
-رسیدیم بابا. یکم جلوتر زیر چندتا درخت میشینیم.
یه ربع بعد بابا ماشین و نگه داشت و ما هم پیاده شدیم.
واقعا جای زیبای بود. دشت سرسبز خیلی بزرگی که سبزههاش با بادی که میوزید تکون میخوردن و شکافی کوچیک بین دو تپه که درختای کُنار سایبونش شده بود و کمی جلوتر انگار جای جوبی کوچیک بوده که الان خشک شده بود.
نیم ساعت بعد همه وسایل رو با خودمون بیرون آورده بودیم و هرکس مشغول کاری بود.
خانما طبق معمول داشتن از هر دری حرف میزدن. آقایونم با توپشون توی دشتودمن مشغول فوتبال بازی شدن.
بچهها هم یه گوشه جمع شده بودن و خوراکیاشون رو میخوردن.
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان فرود کوپیدو ؛
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان فرود کوپیدو چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
اتفاق افتاد؛
همان چیزی که هیچوقت فکرش را هم نمیکردم!
خیلیها را برای عشق در وجودشان به سخره گرفته بودم؛ و حالا انگار سرنوشت قصد داشت با عاشق کردنم، مرا ادب کند!
آن هم عشقی از جنس درد و رنج وشیرینی، به کوتاهی یک لبخند.
آن هم در اولین ساعاتی که به درک ضعیفی از اطراف و اتفاقات خودم رسیدهام و بلند شدم؛ اما بلند شدن من انگار زمینهای برای سقوط بود؛ اما چرا؟
او هم عاشق شد؛ اما فقط عاشق بودن کافی بود؟!
رمان قشنگی بود.
خسته نباشی فاطمه جان:)
مرسی عزیزم. نظرلطفته!
خسته نباشی عزیزم! زیبا بود♡
مرسی فاطمه جانم 🙂
زیبا بود.
خسته نباشید به فاطمهی عزیز.
مرسی جانا متشکرم?
عشق من فاطمه جونم عالییییییییییییی ایشالله همیشه موفق باشی:) ماااااااااچ
قربونت برم جات دلم فدات مرسی.?
خسته نباشی اجی
مرسی عزیزدل آبجی
رمانی زیبا ک سرشار از احساسات لطیف نویسنده بود^^
خداقوت الهه لایک^^
مرسی عزیزدلم لطف داری??
فاطمه جون تبریککککککک
موفق باشی و بدرخشییی
مرررسیییی سوفیاجونی قربونت همچنین:)
خسته نباشی نویسندهی گل♥️
مرسی حنانه جانم سلامت باشی??
فاطمه جان عالی بود متن رمانت خیلی خوب بود به دل مینشست خسته نباشی عزیزم امیدوارم رمان های بعدیت رو بخونم گلم و موفقیتت رو ببینم🥰
مرسی عزیزم نظر لطفته ممنون که وقت گذاشتی:)
نوشتن رمان از روی زندگی واقعی جرعت میخواد!
که فاطمه این جرعتو داشت و زندگی خودشو به شکل یه رمان نوشت، این رمان به علاوه قلم زیبا شخصیتهای مشخص و واضحی هم داشت:)
موفق باشی نویسنده توانا♥
مرسی نجوا جانم این نظر لطفته گلم 🙂 ممنونم 🙂
خیلی عالی بود عزیز دلم. 😍
به امید موفقیتهای بیشتر.
امیدوارم مثل همیشه خوش بدرخشی😘
ممنون متیناجانم لطف داری♡☆
همچنین عزیزم.
فعلا خلاصه شو خوندم بسیار عالی بود… به امید موفقیت های روز افزون شما دوست عزیز موفق و موید باشین
متشکرم مرسی 🙂
عالی♡
خسته نباشید♡
مرسی نازی جان.
خلاصه اش را خوندم.
ادبیات خوب و جالی دارید
موفق باشین
متشکرم لطف دارید جناب!
من این رمان رو خوندم واقعا عالی هستش
خسته نباشی فاطمه جون
مرسی کوثرجان ممنون که وقت گذاشتی نظر لطفته 🙂
خسته نباشی خوشگل خانم😘
رمان زیبایی بود، لذت برم از خوندنش انشاءالله کارهای بیشتری ازت ببینیم😘😍
سلامت باشی زهراجانم! لطفت داری ممنون 🙂
خیلی زیبا!نویسنده جان قلمت پایدار!
مرسی عزیزجان ممنون:)
خسته نباشی جانم
میدرخشی❤
مرسی عزیزم سلامت باشی 🙂
بسیار زیبا بود😄❤️🩹