دانلود رمان عاشقانه و پلیسی_جنایی هیجان، خطر، مرگ
✳ دانلود رمان هیجان، خطر، مرگ
✳ خلاصه رمان هیجان، خطر، مرگ:
هیجان چه کم و چه زیادش کنار کسی که بیشتر از جونت دوست داری، هیچوقت خطرناک نیست!
حتی اگر منجر به مرگت بشه، برات خوشاینده. چون میدونی در حالی مردی که داشتی میجنگیدی!
این داستان، قصه مرگ و زندگیه. قصه انتقام یه پسر از پدرش و یه پسر بهخاطر پدرش.
و نکته مهم اینه که اونا توی این راه پر خطر تنها نیستن!
یه گروه هم عازم همین راهن، راهی که تهش معلوم نیست ولی مسیرش قشنگه.
یه گروه حرفهای آموزشدیده پلیس؛ در مقابل یک باند خلافکار فراری!
حال باید ببینیم این آدما برای انتقام گرفتن، با هم کار میکنن یا سد راه هم میشن!
و آخر این ماجرای خونین به کجا ختم میشه.
✳ قسمتهایی از این رمان:
گفت:
-حوا خوبی؟!
گفتم:
-مگه میشه صدات رو بشنوم و بد باشم؟!
سکوت کرد و یهو گفت:
-من تا شب دیوونه میشم حوا! چهجوری باهات حرف نزنم؟
بغض مسخرم رو پس زدم و کیف دستی مشکیم رو برداشتم و گفتم:
-هدی جونم یکم دیگه تحمل کن. این بازی بلاخره یکی باید تموم کنه یا نه؟!
با یادآوری کارهای این عوضیها، و تمام عملهایی که من براشون کردم تا اعضای بدنشون رو در بیارم. گفتم:
-میدونی دنیا چرا انقدر بده؟! این بدی بخاطر آدمهایی نیست که کار بد میکنن! بخاطر آدماییه که کار بد رو میبینن و کاری نمیکنن. هدی تو آدم خوبی هستی. من باورت دارم پس این رو به همه ثابت کن.
آروم گفت:
-من خود توم حوا.
گفتم:
-دورت بگردم خواهری. دیگه… بریم؟
تند گفت:
-آره، آره. ببخشید برو بریم. حوا من الان تمام تجهیزاتت رو از کار میندازم، ولی تا برگشتی بهم خبر بده. فقط یادت نره!
گفتم:
-رو چشمم بانو.
-چشمت بیبلا پس.
-تا کمی بعد، بابای گلم.
-بابای عزیزکم.
با ویبره رفتن گوشواره و ساعتم، در اتاق رو باز کردم و با بسم ا… پا گذاشتم رو پلهها. در رو که باز کردم، پسرها رو دیدم. دوتاشون ایستاده بودن جلوی در. از کارهاشون خندم گرفته بود، انگاری دو تا بچه دنبالم بودن.
آرشام گفت:
-داری میری آبجی؟
خندم رو خوردم و گفتم:
-آره داداش.
از حق نگذریم، این نقش رو دوست داشتم. این دوتا دیوونه، مثل دو تا داداشهای خودم بودن. آرتام هم طوری که انگار کشتیهاش غرق شده، اومد جلو و گفت:
-مواظب خودت باش.
لبخندی زدم و گفتم:
-همچنین.
باهاشون بایبایی کردم و از پلهها رفتم پایین.
توی سالن همشون بودن. همه این گارد فراری؛ جز اون دادستان موذی.
شیئان گفت:
-به سلامت برگردید.
هونگ هم سری تکون داد که منم رسیدم پایین و گفتم:
-ممنون.
سانگ هم گفت:
-زود برگرد.
بهجای جواب، پشتم رو بهش کردم و زوری رو به هلا گفتم:
-عزیزم خداحافظ.
اونم که امروز قاطی بود، گفت:
-خداحافظ!
➹ مطالب پیشنهادی برای رمان هیجان، خطر، مرگ؛
➹ نظر شما در مورد رمان هیجان، خطر، مرگ چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
هیجان چه کم و چه زیادش کنار کسی که بیشتر از جونت دوست داری، هیچوقت خطرناک نیست!
حتی اگر منجر به مرگت بشه، برات خوشاینده. چون میدونی در حالی مردی که داشتی میجنگیدی!
این داستان، قصه مرگ و زندگیه. قصه انتقام یه پسر از پدرش و یه پسر بهخاطر پدرش.
و نکته مهم اینه که اونا توی این راه پر خطر تنها نیستن!
یه گروه هم عازم همین راهن، راهی که تهش معلوم نیست ولی مسیرش قشنگه.
یه گروه حرفهای آموزشدیده پلیس؛ در مقابل یک باند خلافکار فراری!
حال باید ببینیم این آدما برای انتقام گرفتن، با هم کار میکنن یا سد راه هم میشن!
و آخر این ماجرای خونین به کجا ختم میشه.
بسیار زیبا♡
موفق باشید.
باعث افتخاره، ممنون عزیزم^_^
موفق و پیروز باشی حنانه جان ❤
تشکر فراوان افسا جانم^^