دانلود رمان گمشده در غبار
خلاصه:
داستان شبیه واقعیت های زندگیست..
عشق, شرم و حیا, مشکلات و اتفاقات بد که پستی و بلندیهای زندگی را به نمایش میکشد
به دنبالم نگرد! نیستم…
که من در خویش گمم اری..
من خود نمیدانم دگر چیستم
بخش هایی از رمان:
در باز شد و مادر فرناز همراه با سینی چای وارد می شود. سلمان به مجرد دیدن او از جا برمی خیزد. اندکی به احترام او خم می شود و لبخند زنان می گوید:
– سلام علیکم.
– سلام پسرم. حالت چطوره؟ خوبی؟ خوشی و سلامتی؟
– به لطف شما بد نیستم.
– بشین پسرم، راحت باش.
سلمان می نشیند. خانم امینی سینی را مقابلش می گیرد. سلمان ضمن تشکر فنجانی برمی دارد و روی میز می گذارد. خانم امینی سینی را به طرف شوهرش می برد. او نیز فنجان خود را برمی دارد. خانم امینی سینی را کناری نهاده و روی یکی از مبلها در کنار شوهرش می نشیند. سلمان خطاب به اقای امینی می پرسد»
– مغازه تشریف نبردین؟
امینی دستی به سبیلش می کشد و خنده کنان پاسخ می دهد:
– امروز بعدازظهر رو به خودم مرخصی دادم.
خانم امینی با دست به چای اشاره می کند و می گوید:
– بفرما پسرم چای سرد نشه.
– چشم.
امینی پاهایش را روی هم می اندازد و به سلمان می گوید:
– با اخوی قرار گذاشتم برم منزلش. واسه همین مغازه را تعطیل کردم.
– پس من بی موقع مزاحمتون شدم.
خانم امینی به جای شوهرش پاسخ داد:
– اختیار داری شما مراحم هستی. راستی چرا حاج خانم تشریف نیاوردن؟
سلمان چایش را سر کشیده و تبسم کنان جواب می دهد:
– والله ایشون کمی گرفتار بودند نخواستن مزاحم بشن.
– این حرفا چیه پسرم. اینجا منزل خودتونه. مدتهاست که ما دور هم جمع نشدیم. بهتره یه شب برنامه بگذاریم و همگی دور هم جمع بشیم و گپی بزنیم.
امینی فنجان چای را از دهن خود دور می کند و در تایید سخنان همسرش می افزاید:
– بله این کار حتما لازمه.
– چشم حتما خدمت می رسیم.
خانم امینی نگاهی به جعبه شیرینی می اندازد. از جا بلند می شود و با خوش رویی خطاب به سلمان می گوید:
– دست شما درد نکنه چرا زحمت کشیدی، والا راضی به زحمت شما نیستم.
– خواهش می کنم. قابل شما رو نداره.
– من الان برمی گردم. فعلا با اجازه.
سلمان در جا نیم خیز می شود. خانم امینی چادرش را مرتب کرده، جعبه شیرینی را برمی دارد و به اشپزخانه می رود.فرناز پشت میز نشسته و چای می نوشد. مادر وارد می شود و به دخترش لبخند می زند. جعبه شرینی را روی میز مقابل او می گذارد و می گوید:
– پاشو اینا رو تو دیس بچین.
فرناز لبخند زده و برمی خیزد. کاغذ دور جعبه را باز می کرده و جعبه را می گشاید. رو به مادر کرده و می پرسد:
– بابا هنوز نرفته؟
خانم امینی که پشت به او دارد در کابینت را باز کرده و دیس بلوری را خارج می کند و جواب می دهد:
– نه خوبیت نداره سلمان رو تنها بذاره.
– می ترسم دیرش بشه.
خانم امینی به طرف فرناز برمی گردد. به او خیره شده و با لحن مخصوصی می گوید:
– راستش رو بگو، نگران بابا هستی یا نگران خودت؟
فرناز با صدای بلند خنده ای سر می دهد.
– امان از دست شما مادر، خب چی می گفتن؟
دانلود رمان گمشده در غبار دوم را تنها در سایت رمان ۹۸ بیابید
خانم امینی شانه هایش را بالا می اندازد و با خونسردی جواب می دهد:
– هیچی، سلام و احوالپرسی.
فرناز شیرینی ها را درون دیس می چیند. مادرش در یخچال را می گشاید و ظرف میوه را بیرون اورده ان را روی میز می گذارد. سینی بزرگی را از پشت کابینت بیرون می کشد. ظرف میوه و کارد و چنگال و پیش دستی را درون سینی می گذارد. فرناز به یک تکه شیرینی گاز می زند.
– مادر؟
– بله؟
– بابا چیزی به سلمان نگفت؟
خانم امینی مکثی کرده و گره به ابرو می اندازد. منظور فرناز را درک کرده است لذا در جوابش می گوید:
– تا وقتی من اونجا بودم حرفی رد و بدل نشد. چطور مگه؟
– شاید الان دارن راجع به همون موضوع صحبت می کنن.
– فکر نمی کنم. بابات می گه بهتره یه شب شام دعوتشون کنیم بعد بشینیم و سر فرصت گپ بزنیم. تو این فرصت کم نمی شه راجع به اینده دو تا جوون و سرنوشتشون تصمیم گرفت.
– خدا کنه بابا الان سر صحبت را باز نکنه. نمی خوام سلمان را ناراحت و غمگین ببینم.
خانم امینی اخمی کرد و با اعتراض گفت:
– خب بالاخره که چی؟ دخترجون این جوری که نمی شه، ما هم باید تکلیف خودمون رو بفهمیم. می ترسم وقتی تو را با لباس عروسی می بینم که موهاتم مثل دندونات سفید شده باشه.
فرناز خنده ای سر می دهد و جواب می دهد.
– ولی من هیچ عجله ای ندارم. نمی خوام به خاطر ارزوهای یه مادر، شوهر اینده مو به زحمت بندازم.
خانم امینی که سینی را در دست دارد اخم کرده و می گوید:
– خودت رو لوس نکن. زود باش دیس ها را وردار و راه بیفت.
فرناز دیس شیرینی را برمی دارد و به دنبال مادر از اشپزخانه خارج می شود. اقای امینی با سلمان در حال گفت و گو است.
– این روزا کار و کاسبی ما هم تعریفی نداره، اگه یه پول و پله ای از یه جایی برسه تصمیم دارم تغییر شغل بدم.
سلمان لبخند می زند و متعجبانه می پرسد:
– از جایی برسه؟ مثلا از کجا؟
– چه می دونم، مثلا سقف سوراخ بشه و یه گونی اسکناس از اسمون بیفته رو فرق سرم! اونم از اون اسکناسای درشت و تا نشده!
دانلود رمان گمشده در غبار جلد اول و دوم شراها حرام است و این رمان اختصاصی و توسط اعضای انجمن رمان ۹۸ گرداوری و تهیه شده است!
رمان های پیشنهادی:
داستان شبیه واقعیت های زندگیست..
عشق, شرم و حیا, مشکلات و اتفاقات بد که پستی و بلندیهای زندگی را به نمایش میکشد
خوبه
خوبه 🌹🌹🌹
خیلی خوبه
اما خب میتونست بهترم باشه