دانلود رمان سرگیجه
⭐️ قسمتی از رمان:
روی خاکها نشسته بودم؛ افسانه هم کنارم بود.
اون همچنان داشت گریه میکرد، ولی من حتی جون گریه کردن هم نداشتم.
دو روز بود غذا نخورده بودم و حالم بد بود.
هرکی میاومد یه فاتحه برا مامان میخوند و میاومد دونه دونه بهمون تسلیت میگفت.
من حتی جون نداشتم جوابشون رو بدم، کسری بهم تسلیت گفت و رفت.
بعد هم هانیه هم اومد بـ*ـغلم کرد:
– افسون جونم دورت بگردم مراقب خودت باش؛ خدا رحمت کنه مادرت رو، من باید برم بیمارستان ببخشید بخدا نتونستم مرخصی بگیرم.
بیجون جوابش رو دادم:
– مرسی که اومدی.
گونم رو بـ*ـو*سید و رفت. کیان سینی خرما رو روی زمین گذاشت و اومد کنارم:
– افسونم، خوبی؟ پاشو ببرمت خونه.
اومدم جوابش رو بدم که گریهم گرفت.
امیر به سختی اشکش رو پاک کرد و کمک کرد افسانه بلند شه. بعد اومد و دست من رو گرفت.
خواست همهمون رو ببره خونه که کیان جلوش رو گرفت:
– آقا امیر اگه اجازه بدین من افسون رو بیارم.
امیر یه نگاه به من کرد یه نگاه به کیان. انگار نمیخواست اجازه بده:
– لازم نیست. خودم میبرمش!
کیان التماس کرد:
– خواهش میکنم!
نمیدونم چی تو قیافم دید که اجازه داد و خودش و زن و بچهش رفتن. سینا هم بچه به بـ*ـغل بازوی افسانه رو گرفت و با خودش برد.
سر خاک خالی شده بود دیگه، همه مهمونا رفته بودن.
یه بار دیگه نشستم کنار قبر. کیان خواست دستم رو بگیره:
– بسه قربونت برم پاشو بریم. پاشو دورت بگردم.
زمزمه کردم:
– میخوام با مامانم خداحافظی کنم.
سرش رو تکون داد و یکم رفت اون طرف.
جوهر هزارتو (جلد دوم پیچ و خم دنج) | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸
دو خطی! | Noushin_salmanvandi نگارشگر انجمن رمان ۹۸
دیس | ♪ozan کاربر انجمن رمان ۹۸
هبوط خنیانگر | Mahla_Bagheri و ~ریحانه رادفر~ کاربران انجمن رمان ۹۸
خمود | ~ریحانه رادفر~ کاربر انجمن رمان ۹۸
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
از یک آشوب شروع شد، آشوبی که زندگی همهی ما را به یک ویرانه بدل کرد. آشوبی که از یک گذشتهی پنهان سرچشمه گرفته بود. گذشتهای که همانند ریشههای زهرآلود، به سرنوشتمان رسوخ کرد و زهر خود را به هر نحوی به همهی ما چشاند، اما در این میان شیرینترین اتفاق زندگیمان رقم خورد؛ اتفاقی به شیرینی یک عشق... .
قشنگ بود