دانلود رمان عاشقانه شاه شطرنج
⭐️ دانلود رمان شاه شطرنج
⭐️خلاصه رمان شاه شطرنج:
به صفحه شطرنج مقابلم خیره می شوم. سیاه این ور، سفید آن ور. انگشتم را روی سر وزیر می گذارم و لمسش می کنم.
-شطرنج یه بازی دو نفره ست که هر بازیکن، یه گروه مهره به رنگ سفید یا سیاه داره.
سربازها را می چینم.
-در ابتدا که مهره ها چیده شدن، بازیکن سفید حرکت اول رو انجام می ده و بعد بازیکن سیاه و به این ترتیب بازی رو ادامه می دن.
رخ ها را در ستون a و h قرار می دهم.
-هر گروه شونزده تا مهره داره. هشت تا سرباز، دو تا رخ، دو تا اسب، دو تا فیل، یه وزیر و یک شاه!
وزیر را هم سرجایش گذاشتم.
-به مهره های سرباز، اسب و فیل، مهره های سبک یا کم ارزش و به مهره های شاه، وزیر و رخ، مهره های سنگین یا با ارزش می گن.
شاه را برمی دارم و مقابل چشمانم می چرخانم.
-کیش؛ وقتیه که مهره حریف با قرار گرفتن در راستای شاه تو، اونو تهدید می کنه.
چشمکی به شاه سفید می زنم.
-مات؛ وقتیه که شاه کیش میشه و راه فرار نداره!
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
نفس های عمیق او، اکسیژن مغز مرا هم تامین می کند! از گوشه چشم نگاهش می کنم. چشمان باهوش و متفکرش را به من دوخته!
-به جای بازی کردن با من، حرف بزن. بگو کی هستی. چی می خوای؟ شاید بتونم کمکت کنم!
نه اشک هایم را باور کرده، نه اوج تنهایی و بدبختی ام را. سر و پاهایم را توی شکمم جمع می کنم و می گویم:
-بزرگ ترین کمکت اینه که تنهام بذاری!
خشمگین دستم را می گیرد و با یک حرکت هیکل نحیفم را به طرف خودش می کشد. استخوان ترقوه ام صدا می دهد. حتی آخ بلندم هم از خشونتش نمی کاهد.
-سایه! بهت هشدار می دم. دیگه منو بازی نده. چون دیگه گولت رو نمی خورم. اگه این جوری اشک ریختن، ترفند جدیدته، باید بگم کور خوندی. یا همین الان می گی دردت چیه یا …
بی حال نگاهش می کنم و به سردی می گویم:
-همون یا!
صورتش از شدت خشم یکپارچه خون می شود. با تمام قدرتش هلم می دهد. نمی توانم خودم را نگه دارم. پشت سرم به شدت با دسته مبل برخورد می کند. نفسم قطع می شود و این بار برای زنده ماندنم هیچ تلاشی نمی کنم. صدای سایه، سایه گفتن امیرحسین، میان زمزمه های شبانه پدر گم می شود.
درد اگر سینه شکافد، نفسی بانگ مزندرد خود را به دل چاه مگو!
استخوان تو اگر آب کند آتش غم آب شو، آه مگو!
گوش به زنگ صدای در، روی تاب، توی حیاط نشسته ام. بوق های ممتد ماشین، خبر از آمدن پدر می دهد. با ذوق فریاد می زنم:
-سامان بیا. بابا اومد.
و خودم بال در می آورم و به سمتش پرواز می کنم. به محض گشودن در و دیدن دوچرخه قرمز، در آغوش پدر فرو می روم و مشتاقانه فرمان دوچرخه را از دستش می قاپم. زیباتر از این قرمز خوشرنگ، نگاه شفاف و پر محبت پدرم است. بابا! زمزمه می کنم: » بابا! « من فقط چند ساعت است که او را ندیده ام؛ اما چقدر این بابا گفتن، غریب و دور به نظر می آید. به اندازه سال ها، بابای نگفته دارم! به لبخندش لبخند می زنم. درددر سرم
می پیچد. ناله می کنم:
-آخ بابا!
توی حیاط، با دوچرخه دور می زنم. مادر با شربت آلبالو بیرون می آید. پیراهن حریرش قرمز است. مثل دوچرخه من، مثل شربت آلبالو! نگاهپدر روی موهای طلایی پر چین و شکنش می لغزد. صدایش را می شنوم:
– فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ !
صورت گلگون مادر را می بینم که هنوز از این نگاه های پدر، شرمزده می شود. مادر محجوب من، مادر زیبای من!
از دامانش آویزان می شوم.
-چرا من شبیه تو نیستم؟ چرا همه می گن سایه شبیه خالشه؟
این بغض همیشگی من است. من با داشتن چشم های عسلی، موهای طلایی و پوست سفید، شبیه مادرم نیستم. زیبایی وحشی و مثال زدنی او را ندارم. از مخموری چشمان و سرخی لبانش بی بهره ام. ناز صدا و اندام پر کرشمه او، استثنایی است. پدر می گوید:« مادرت استثناست! » درد توی سرم کوران می کند.
-آخ مامان!
دستم را روی سرم می گذارم. همه چیز می چرخد. سامان می خندد.
-پاشو تنبل! کلی کار ریخته رو سرمون. تو هنوز خوابی؟…
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان شاه شطرنج :
رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان اصیل و خونخوار (جلد اول) | ~Kimia Varesi~ کاربر رمان ۹۸
دلنوشته او یکی جز من داشت | ASaLi_Nh8ay
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان شاه شطرنج چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
برای عضویت در انجمن کلیک کنید.
به صفحه شطرنج مقابلم خیره می شوم. سیاه این ور، سفید آن ور. انگشتم را روي سر وزیر می گذارم و لمسش می کنم.
-شطرنج یه بازي دو نفره ست که هر بازیکن، یه گروه مهره به رنگ سفید یا سیاه داره.
سربازها را می چینم.
-در ابتدا که مهره ها چیده شدن، بازیکن سفید حرکت اول رو انجام می ده و بعد بازیکن سیاه و به این ترتیب بازي رو ادامه می دن.
رخ ها را در ستون a و h قرار می دهم.
-هر گروه شونزده تا مهره داره. هشت تا سرباز، دو تا رخ، دو تا اسب، دو تا فیل، یه وزیر و یک شاه!
وزیر را هم سرجایش گذاشتم.
-به مهره هاي سرباز، اسب و فیل، مهره هاي سبک یا کم ارزش و به مهره هاي شاه، وزیر و رخ، مهره هاي سنگین یا با ارزش می گن.
شاه را برمی دارم و مقابل چشمانم می چرخانم.
-کیش؛ وقتیه که مهره حریف با قرار گرفتن در راستاي شاه تو، اونو تهدید می کنه.
چشمکی به شاه سفید می زنم.
-مات؛ وقتیه که شاه کیش میشه و راه فرار نداره!
عالی بود ^^
خیلیی
یکی از رماناش اسمش اسطوره هست خیلیی معروف و قشنگه
عالی خسته نباشید
قلم خانوم پگاه خیلی خوبه 😍😍
خیلی قشنگه♡
عالی بود.
خسته نباشی عزیزم
عالیه خسته نباشید همکاران عزیزم
بسیار عالی خسته نباشید.
قامت عالیییی عزیزم
خسته نباشی
پگاه جان خسته نباشید🤗
قلم خوبی دارید🤗
رمان زیبایی بود🤗😘
خسته نباشی
عالی بود♥️
خیلی عالی بود موفق باشی
خسته نباشید عزیز؛ قلمتون مانا🌺