دانلود رمان عاشقانه آرزویم رویا است
⭐️ دانلود رمان آرزویم رویا است
⭐️خلاصه رمان آرزویم رویا است:
مرد جوانی به نام افشین که به تازگی همسر خود را از دست داده و مأیوس درگیر اتفاقات زندگی شده که در این بین ممکن است ماجرایی برایش پیش بیاید تا زندگیاش را دستمایه تحول قرار دهد. امّا کدام اتفاق میتواند او را به راه تسکین غمهایش برساند؟ آیا افشین قادر خواهد بود سر و سامانی به اوضاع آشفتهٔ خود بدهد؟
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
نگاه های اندوه بارش به سوی ساحل بود و بغض گلویش را میفشرد. تنها ساحل را نظاره گر بود و در حالت طبیعی خود نبود. آن قدر گریه کرده بود که دیگر از چشمانش اشک جاری نمیشد. موج های ساحل پاهایش را لمس میکرد و اندوهش را به سوی دریا میبرد. همان چنان که همین طور خیره مانده بود احساس میکرد دیگر دنیا تمام شده و او به آخر خط رسیده، از دست روزگار عاصی شده بود. تنها سخنی که بر زبان می آورد این بود: «چرا منو تنها گذاشتی؟! چرا تقدیر من این جوری رقم خورد؟ دیگه نمیتونم این راه رو بدون تو ادامه بدم.» در حالی این جملات را بر زبان می آورد قطـرات اشکش جاری میشد و نمیتوانست دردش را پنهان کند.
– آه رویای من کجا رفتی؟ من چطوری بعد از تو زندگی کنم؟ نه نه نمیتونم.
به سوی دریا روانه شد تا خود را به موج هایش ملحق کند و در اعماق دریا آرام گیرد. همین طور که میرفت احساس میکرد به رویایش نزدیک میشود. برادرش وقتی او را دید سریع دوید تا او را از این کار منصرف کند. وقتی خود را به او رساند که بیهوش شده بود. سریع او را به بیمارستان محلی برد. از آن جا به منزلشان تلفن کرد و مادرش گوشی را برداشت. سعید در حالی که گریه میکرد به مادرش گفت که به بیمارستان برود. مادرش وقتی دلیلش را پرسید سعید چیزی نگفت. پدرش نیز از سرکار آمد و حال زنش را مساعد نمیدید. از او قضیه را فهمید. سه ساعت گذشت تا این پدر و مادر افشین رسیدند. مادرش فریاد کنان پسرش را صدا میکرد.
– افشین من کجاست؟ افشین من کجاست؟
سعید گفت که هیچ اتفاق خاصی برای افشین رخ نداده و تنها کمی حالش بهم خورده و از پدرش خواهش کرد که مادر را به اتاق انتظار ببرد. سعید دکتر را دید که از اتاق افشین بیرون آمد سریع به طرفش دوید و از حال برادرش پرسید و دکتر در حالی که لبخندی به لب داشت گفت:
– حالش خوبه و باید مراقب باشـید که تحت شرایط هیجان و استرس قرار نگیره.
سعید بسیار خوشحال شد و از دکتر تشکر کرد.
– مادر جان حال افشین خوبه و نگران نباشید.
– میخوام پسرمو ببینم.
سعید از پرستار خواست که اجازه ملاقات بدهد. پرستار آنها را به اتاقی که افشین بستری شده بود هدایت کرد. مادرش وقتی پسرش را روی تخت دید به گریه افتاد.
– مادر جان حالت خوبه؟ چرا این کارا رو با خودت میکنی؟ فکر نمیکنی مادرت از غم و غصه میمیره؟
سوزی از دل مادر می آمد ولی قلب افشین سوزناک تر از قلب مادرش بود. با صدای بلند فریاد کشــید:
– برید بیرون. نمیخوام ببینمتون.
سعید به پدرش اشاره کرد که مادرش را به بیرون ببرد. سعید با تبسمی به افشین گفت:
– تو نباید این حرفو میزدی که باعث ناراحتی آنها بشی.
افشین که بسیار عصبانی شده بود گفت:
– پس ناراحتی من برات مهم نیست. چرا نمیری تنهام بذاری؟
اشک در چشمان سعید جاری شد نه به این خاطر که افشین او را ناراحت کرد بلکه به خاطر غم افشـین. چطـور میتوانست بعد از رویا زندگی آرامی داشته باشد. رویایی که تمام عمرش بود و حتی برای لحظه ای نمیتوانستند از هم دل بکنند. انگار که قلب این دو عاشق یکی بودند. سعید که نگران حال مادرش نیز بود از پدرش خواهش کرد که او را به منزل ببرد تا افشین را به خونه بیاره. افشین که انگار نمیخواست از تخت بیمارستان جدا شود به اصرار برادرش ناچار شد تا همراه او از بیمارستان خارج شوند. افشین باورش نمیشد که زنده مانده باشد و آرزوی مرگ دوباره خود را داشت. سعید باز میترسید کاری دست خودش بدهد بنابراین به او پیشنهاد داد تا به خانه اش بیاد. با اصرار او افشین به خانه آنها آمد. زنگ در که شنیده شد مینا در را باز کرد و از دیدن سعید کنار افشین بسیار تعجب کرد زیرا افشین دو سال بود که حتی یک بار به خانه آنها سر نزده بود. مینا به آنها خوش آمد گفت و سعید همراه افشین وارد پذیرانی شدند. سعید به مینا گفت:
– عروس خانم برای ناهار چی داره؟ من که اینقدر گرسنه ام که هــر چی باشد حاضرم یک لقمه قورتش بدم.
مینا که سینی چایی در دستش بود گفت:
– هنوز باید شکمتو صابون بزنی.
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان ایلانگا | E.Orang کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن ۹۸
رمان امپراطوری داک هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان لیانای من | مهدیه مومنی
ترجمه ماری هراس انگیز | Cute girl
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی
دلنوشته فاخته مسکوت | yeganeh yami
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان آرزویم رویا است چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
عالی بود^^
عالی بود خسته نباشید
قشنگ بود 🙂
موفق باشید!
بسیار زیبا، خسته نباشید🌺🌺
بسیار زیبا
عالی بود موفق باشید
عالی
خسته نباشید
چقدر زیبا…. با شخصیت اصلی خیلی خوب میشه ارتباط برقرار کرد
عالی بود قشنگم قلمت مانا💕😍
یه داستان زیبا از ژانر فانتزی بسیار عالی🌹🌹🌹
یه داستان زیبا از ژانر عاشقانه بسیار عالی🌹🌹🌹