دانلود رمان بوی مرگ
شاهین با دیدن ما پوزخندی زد و گفت:
– آبراهام فقط بلده نوچههاش رو بفرسته؟
به محدثه اشاره کرد و گفت:
– واقعا من رو انقدر احمق فرض کرده که یه دختر بچه رو واسه دزدیدن مدارک میفرسته؟!
قبل از اینکه اشکان چیزی بگه چند قدم جلو رفتم و با اخم گفتم:
– کشته شدن پسرت هیچ ربطی به آبراهام و ما نداره. بیخودی فقط واسه خودت دشمن درست کردی. اون دختر رو ول کن.
قهقههای زد و گفت:
– ولش کنم؟! واقعا چی با خودتون فکر کردین؟ اگه آبراهام اینجا نیاد این دختر زنده نمیمونه.
با عصبانیت خواستم به سمتش برم که اشکان دستم رو گرفت و روبه شاهین گفت:
– خودتهم خوب میدونی با بد کسی در افتادی. محموله و مدارک رو به ما تحویل بده اون دخترهم ول کن، وگرنه…
شاهین وسط حرفش پرید و گفت:
– وگرنه چی؟! هان؟ من دیگه آب از سرم گذشته آقا اشکان. تنها دارایی من پسرم بود که شماها ازم گرفتینش. فکر کردین نمیدونم چون از محل ساخت مرگ سرخ خبر داشت کشتینش؟
با تعجب نگاهش کردم. پس پسر این یارو محل مرگ سرخ رو میدونست. یعنی امکان داره خودشم بدونه؟! به محدثه نگاه کردم. با ترس به شاهین چشم دوخته بود و رنگش پریده بود.
خواستم چیزی بگم که شاهین عربده زد:
– خون این دختر در مقابل خون پسر من هیچه. من خون تکتک شماهارو میریزم.
اسلحه رو محکم تر روی سر محدثه فشار داد و گفت:
– اولهم از دزد کوچولوتون شروع میکنم.
با خشم عربده زدم:
– یه تار مو از سرش کم بشه هفت نسلت رو از خاک بیرون میکشم شاهین.
اشکان با تعجب نگاهم کرد و شاهین پوزخندی زد و گفت:
– چیه؟ دل باختهشی؟
به محدثه نگاه کردم که با چشمای مظلوم و متعجب نگاهم میکرد. چشمام رو با حرص روی هم فشار دادم و باز کردم. به شاهین نگاه کردم و گفتم:
– برای بار آخر هشدار میدم. ولش کن وگرنه بهت رحم نمیکنم.
شاهین باز پوزخندی زد و خواست چیزی بگه که به یکی از بادیگاردها اشاره ای کردم. قبل از اینکه شاهین دهن باز کنه تیری توی قلبش فرو رفت. با خوردن تیر بهش، محدثه جیغی زد و همهمهی بدی ایجاد شد. افراد اون به افراد ما حمله کردند و صدای تیر و گلوله کل فضارو برداشته بود. به سمت محدثه دویدم و دستش رو گرفتم. به سمت ماشین رفتم و قبل از اینکه به ماشین برسم درد بهشدت بدی توی بازوم پیچید.
رمان جزیرهی تبعید شدگان
رمان سلاخ
رمان آئورت بیدریچه
رمان روزهای بیپناهی
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
افسوس که طالع شوم آنان، تنها یک فام داشت. آنها پا بر تارهایی نهاده بودند که آواز مرگبار آنان را فرا میخواند و حتی قهارترین بازیکنان هم جان میدادند و جان میگرفتند. شیطنتهایی که اندکاندک قربانی سرنوشت میشدند و مظلومانی که بیگنه در آذر اقیانوس سرخ در انتظار یاری از سوی دیگران بودند.