دانلود داستان کوتاه انهزام از انقراض
⭐️ دانلود داستان کوتاه انهزام از انقراض
⭐️خلاصه داستان کوتاه انهزام از انقراض:
⭐️ قسمتی از داستان:
– آمادهای؟
جولیا به نشانهی تایید سرش را تکان داد. رابرت درحالیکه در تاریکی به سمت در خانه میرفت، به جولیا اشاره کرد که به دنبالش برود. جولیا درحالیکه به سختی وزن کوله پشتیاش را تحمل میکرد، به سمت رابرت رفت. هر دو لباسهای سیاهرنگی به تن داشتند تا در شب دیده نشوند!
رابرت درحالیکه چراغقوهی کوچکی در دست داشت، درخانه را باز کرد. او هم کوله پشتی سنگینی داشت!
چراغقوه را به سمت هر دو طرف راهرو گرفت. خبری نبود! از هر دو طرف راه بود که از ساختمان خارج شوند؛ ولی همهچی به این وابسته بود که کدام راه را انتخاب کنند! شاید در یکی از راه ها، زامبیها منتظر شکار بودند و در راه دیگر هیچ خبری نبود!
رابرت درحالیکه به یکی از راه خیره شده بود، متوجهی نگاه جولیا که در روبهرویش قرار داشت، شد.
جولیا با چشمانی که از بهت و وحشت میلرزیدند، به رابرت خیره شده بود.
دستش را جلوی دهانش گذاشت و با ناباوری به رابرت خیره شد. قطره اشک سمجی از چشمش چکید.
رابرت با دیدن واکنش او لبخند عصبی زد و درحالیکه سعی میکرد خیلی آرام حرف بزند گفت:
– یکیشون پشت سرمه، درسته؟
جولیا با وحشت سرش را به نشانهی تایید تکان داد. رابرت با ترس آب دهانش را قورت داد. سکوت ترسناکی در فضا حاکم بود و این یعنی آرامش قبل از طوفان! نگاه رابرت به چشمان اشکآلود جولیا افتاد. احساس کرد آخرین باری است که جولیا را میبیند! نمیتوانست تصور کند که بلایی سر جولیا بیاید؛ زیرا موجودی که پشت سرش قرار داشت قطعا وجود آنها را حس میکرد. تنها یک راه برای نجات جولیا وجود داشت و او باید این کار را برای نجات او انجام میداد! حتی اگر اینکار به قیمت از دست دادن جان خودش باشد! بنابراین فریاد زد:
– جولیا فرار کن!
با اتفاقی که افتاد صدای جیغ جولیا در راهرو پیچید. زامبی روی رابرت افتاده بود و رابرت تلاش میکرد تا او را از خود دور کند.
– جولیا گفتم فرار کن!
جولیا میان دوراهی مانده بود. تنها چیزی که میدانست این بود که هیچوقت او رها نمیکند! به مسئلهی آهنگی که روی زمین قرار داشت خیره شد. با سرعت آن را برداشت و ضربهی محکمی به سر زامبی زد. به طوری که سر زامبی متلاشی شد و مغزش روی زمین ریخت. البته بیشتر آن روی رابرت ریخت! رابرت با حالت چندشآور به خودش خیره شد.
– اَه! لعنت بهش!
نهمین قربانی | Eyvin A کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان گردباد سرنوشت (جلد دوم رمان در حوالی عشق و انتقام) | Mobina.85 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان جاذبهی موهبت (جلد اول مجموعهی روح جادو) | ZaHRa و ☆Z.a.H.r.A کاربران انجمن رمان ۹۸
رمان پلکهات رو روی هم بذار | zariiiiiiiii کاربر انجمن رمان ۹۸
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
زمانی که ویروس ناشناختهای بر جهان چیره میشود، دانشمندان برای کشف درمان اقدام میکنند. بیآنکه بدانند وقتی کسی تصمیم میگیرد به واسطهی علم دنیا را نابود کند، خطرناکتر و مخربتر از آنی است که بتوانند آن را جبران کنند!
عالی عالی عالی
خسته نباشی زهرای عزیزم🤍