دانلود رمان اصیل و خونخوار (جلد اول)
پرسیدم:
– شاهزادهی تاریکی از همهی شما قویتره؟
کامرون سؤالی نگاهم کرد. بعد که انگار منظورم رو فهمید، ابرویی بالا انداخت و گفت:
– آیوان؟ خب بله. اون یه هیولای پیشرفتهست. هم خونآشام خونخواره و هم جادوگر و گرگینه. مسلمه که از تکتک خونآشامای اصیل و خونخوار قویتره.
– باید نقطهضعف داشته باشه! جنی میگفت آتیش و نقره و نیزهی چوبی. آتیش بهخاطر ژن جادوگریش هست و نقره برای رگهی گرگینهایش و نیزهی چوبی هم برای خونآشام بودنش.
– درسته. تنها نقاطضعف آیوان، همین سهتا هستن که تازه فقط این سهتا ضعیفش میکنن. هیچکدوم اون رو نمیکشه. آتیش و نیزهی چوبی اصیلا و خونخوارا رو مستقیماً میکشه؛ اما اون رو فقط ضعیف میکنه.
متعجب گفتم:
– اما امکان نداره. بالاخره باید یه راهی برای کشتنش باشه! قطع کردن سرش چی؟ خونده بودم اگه سر خونآشاما رو قطع کنی، میمیرن.
کامرون گفت:
– شاید برای اصیلا و خونخوارا صدق کنه؛ اما آیوان ابداً. حتی اگه بدون سر هم باشه، باز هم بدنش درحال حرکت و انجام فعالیتای وحشتناکشه.
با چشمهای گرد نگاهش کردم که شونهای بالا انداخت و گفت:
– از اون سهرگهی هیولا هیچی بعید نیست.
گیج گفتم:
– ولی آخه باید راهی برای نابودیش باشه!
– فعلاً که توی خواب سه قرنی خودشه. کاریش نداریم؛ اما اگه روزی، اون برگرده که امیدوارم اون روز نیاد، فکر کنم همهمون میریم به جهنم.
وحشتزده آب دهنم رو قورت دادم که کامرون از جاش بلند شد. کیکی رو که داخل بشقاب جلوم بود برداشت و همونطور که گازش میزد، با دهن پر گفت:
– این بحث به جایی ختم نمیشه پرنده کوچولو؛ چون اون درحال حاضر اصلاً حتی وجود خارجی نداره.
گاز دیگهای زد و ادامه داد:
– حالا هم بلند شو و برو سرت رو به چیزی گرم کن.
و سمت در حرکت کرد؛ اما یهو ایستاد. سمتم برگشت و کیکی رو که نصف شده بود، بالا گرفت و با چشمکی گفت:
– بابت کیک هم ممنون پرنده کوچولو!
و از سالن بیرون رفت.
رمان سرگیجه | فاطمه بختیاری کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان نطفهی انتقام (جلد دوم حربهی احساس) | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان خاک منفور | sahar83 کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان بازگشت تاریکی (جلد دوم دامگستران) | TATA کاربر انجمن رمان ۹۸
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
«هر لحظه ممکن است سرنوشت، داستان زندگیات را عوض کند!» این جمله حکایت دختریست که تنها با سفر کردن به یک روستای متروک، سرنوشت و داستان زندگیاش را تغییر داد. افسانه، دختری که بدون اطلاع داشتن از حقایقِ وهمآلود آن روستای خونین و جهنمی، پا به آنجا میگذارد و ناخواسته درگیر ماجراهای فراوانِ خطرناکی میشود. پی به حقیقتهای مخفیِ عجیب و کهنهاش میبرد. زندگیاش با موجوداتی عجیب و افسانهای یکی میشود. برای بقا و زنده ماندن باید بجنگد و درنهایت، قلبش گرفتار عشقی ممنوعه، خونآلود و سراسر خطر میشود! عشقی که ممکن است حاصل نبردهای خونین و یک آیندهی سیاه باشد!
یه فانتزی خفن:)
خوشم اومد ازش
خسته نباشی عزیزم🌸