خلاصه کتاب:
روزی روزگاری منی بودم که
فقط خدایش را داشت و دیگر هیچ... .
- نام کتاب: سخنان قلبم
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: محدثه وفایی
- صفحات: 17
خلاصه کتاب:
قبل از همه چیز من باید یه اعترافی بکنم ... از وقتی که به این بُعد اومدم همه چیز عوض شده ...دنیا
عجیبه ...هیچکس شکل اصلیه خودش نیست ...اون جایی که من بودم خون آشاما به شکل خون آشا م،گرگینه ها به شکل گرگینه ها و همه و همه شکل خودشون بودن ...تضاهر نمیکردن ...هیچوقت یه نفلیم به جادوگر بودن
تضاهر نمیکرد... وقتی که دروغ میگفتن معلوم بود چون طرز برخوردشون قابل تشخیص بود ...ولی اینجا همه ی موجودات در قالبی به نام انسان جا ساز شدن ...پنهان شدن ...طول میبره که بشناسیشو ن!دروغ رو راحت به زبون میارن و ...تضاهر به چیزی میکنن که نیستن ...! سرتونو به درد نمیارم!اسم من جیسون نیلسونه...و اینجام تا داستانمو براتون تعریف کنم ...میدونم ممکنه که مثل داستان های آلن ویک باش ه!ولی بهتون قول میدم که ههیچوقت همچین داستانی نه خوندین و نه شنیدین ... همه چیز از اونجایی شروع شد که من مردم!...
- نام کتاب: جهنم تاریک
- ژانر: فانتزی
- نویسنده: نیما حسنوند
- صفحات: 29
- 972 روز پيش
- ~Roya~
- 3,025 بازدید
- ۱۵ کامنت
خلاصه کتاب:
فکر میکردم که میتوانم تا ابد با کوله رنگورورفتهام قدم بزنم و به هیچ چیز فکر نکنم
از شعر و شاعری و عشق و عاشقی گریزان بودم
ولی هنگامی که نسیم تو از شرق وزیدن گرفت، نفهمیدم چگونه راهم را سوی تو کج کردم!
- نام کتاب: سفری به مقصد تو
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: Afsa
- صفحات: 21
- 987 روز پيش
- ~Roya~
- 2,167 بازدید
- ۱۵ کامنت
خلاصه کتاب:
شده ام مترسکی که عاشق کلاغ ها شدهست...
نمیتوانم باعث پراندن تو باشم ،
نمی شود کاری کنم که سر به این باغ نزنی...
مرا به زودی کشاورز می برد که بسوزاند.
آدم ها هم مثل ما مترسک ها،
وقتی عاشق می شوند به هیچ دردی نمی خورند دیگر.
باید بسوزند...فقط سوختن...
- نام کتاب: شروین دخت از بهر ط مینویسد
- ژانر: تراژدی، عاشقانه
- نویسنده: سناتور
- صفحات: 10
- 1121 روز پيش
- ~Roya~
- 1,656 بازدید
- ۲۸ کامنت
خلاصه کتاب:
فاخته جان؛
آن روزها تو فاخته بودی و من کبوتر جلد پنجرهای که به سوی مهد تو گشوده میشد.
این عاشق عاطل و باطل، شب تا صبح و صبح تا شب را به امید دیدار آن دو گوی سیاه که شبسیاهش را به سحرگه امید گره میزد، کنار همان پنجره میگذراند.
آه! کلمات عاجزند از توصیف حس زیبای کنار رفتن پردهای که مرز بود میان چشمانمان!
- نام کتاب: فاخته مسکوت
- ژانر: تراژدی، عاشقانه
- نویسنده: yeganeh yami
- صفحات: 26
- 1169 روز پيش
- ~Roya~
- 544 بازدید
- ۳ کامنت
خلاصه کتاب:
من قلم به دست میگیرم و مینویسم
احساساتم را
اعتقاداتم را
حتی انحرافاتم را…
مینویسم برای تو
و شاید مهم باشد که تویی که میخواهم بخوانی حتی نگاهی به مُتونم میاندازی یا نه!
من مینویسم!
خواندنش را به دیده منت بپذیر!
- نام کتاب: می نویسم
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: سامیار زاهد
- صفحات: 43
- 1185 روز پيش
- ~Roya~
- 589 بازدید
- ۵ کامنت
خلاصه کتاب:
خیس میخورد یادت، در ژرفای تاریکی...
میان انبوهی از نالههای باد و گریز آسمان از وحشت...
نیستی و نخواهی آمد، میدانم که نمیشود!
به کمک کشیده میشوم تا پرتاب به غم نشوم.
در دورترینها، شاید هم نزدیک به تویی که جز وهم هیچ نیستی.
- نام کتاب: اندکی هیچ
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: نوشین سلمانوندی
- صفحات: 37
- 1342 روز پيش
- Es_Shima
- 3,128 بازدید
- ۲ کامنت
خلاصه کتاب:
مشکی!
چرا قلب مشکی نیست؟
مگر نه اینکه قلب تمام احساسات را در خود دارد و مشکی هم تمام رنگ ها را؟
اصلا از نظر من جهان هم مشکی است!
- نام کتاب: مشکی مات
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: Yäs~
- 1463 روز پيش
- Es_Shima
- 35,650 بازدید
- ۱۲ کامنت
خلاصه کتاب:
پاییز در راه است !
پاییزی که میخواهم به خاطر تو در آن لبخند بزنم .
خزان امسال یک پارادوکس خواهد بود !
غم از دست دادن یک دوست و شادی برای تو .
این خزان تلخ و صعب خواهد بود، محبوبم !
مراقب باش
- نام کتاب: پاییز می آید
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: asali_nh8ay
- صفحات: 10
- 1526 روز پيش
- Es_Shima
- 8,793 بازدید
- ۱ کامنت
خلاصه کتاب:
پست شدهایم!
نگاهمان پر از ترحم است؛ اما دَم از دلسوزی میزنیم و تظاهر به همدردی میکنیم...
کاش از راه برسد،
آنی که قرار است بذر نیکی را در دلهایمان بکارد!
روزی میرسد که چرخ روزگار دست خوبان تاریخ میافتد.
البته خدا کند تا آن زمان،
خوبانی هنوز وجود داشته باشند...
- نام کتاب: دلِ من
- ژانر: عاشقانه، اجتماعی
- نویسنده: asali_nh8ay
- صفحات: 11
- 1527 روز پيش
- Es_Shima
- 9,192 بازدید
- ۱ کامنت