قبل از همه چیز من باید یه اعترافی بکنم ... از وقتی که به این بُعد اومدم همه چیز عوض شده ...دنیا عجیبه ...هیچکس شکل اصلیه خودش نیست ...اون جایی که من بودم خون آشاما به شکل خون آشا م،گرگینه ها به شکل گرگینه ها و همه و همه شکل خودشون بودن ...تضاهر نمیکردن ...هیچوقت یه نفلیم به جادوگر بودن تضاهر نمیکرد... وقتی که دروغ میگفتن معلوم بود چون طرز برخوردشون قابل تشخیص بود ...ولی اینجا همه ی موجودات در قالبی به نام انسان جا ساز شدن ...پنهان شدن ...طول میبره که بشناسیشو ن!دروغ رو راحت به زبون میارن و ...تضاهر به چیزی میکنن که نیستن ...! سرتونو به درد نمیارم!اسم من جیسون نیلسونه...و اینجام تا داستانمو براتون تعریف کنم ...میدونم ممکنه که مثل داستان های آلن ویک باش ه!ولی بهتون قول میدم که ههیچوقت همچین داستانی نه خوندین و نه شنیدین ... همه چیز از اونجایی شروع شد که من مردم!...
شده ام مترسکی که عاشق کلاغ ها شدهست...
نمیتوانم باعث پراندن تو باشم ،
نمی شود کاری کنم که سر به این باغ نزنی...
مرا به زودی کشاورز می برد که بسوزاند.
آدم ها هم مثل ما مترسک ها،
وقتی عاشق می شوند به هیچ دردی نمی خورند دیگر.
باید بسوزند...فقط سوختن...
این داستان، داستان زندگی دختری است که در اوج زنانگی، هنوز رؤیاهای دخترانهاش را در سر دارد.
دختری که در هنگام عبور قایق رؤیاهایش از امواج خروشان، در یک زندگیِ پرتلاطم در ترس و تردید است؛
چرا که در دوراهی مسئولیتهای سنگینش و رؤیاهایی که هنوز در سرش ماندهاند، انتخاب امری بسیار دشوار است.
درنهایت او با انتخاب بهظاهر درستش، دیگری را قربانی میکند.
شاید انتخاب او در اولین نظر درست بود؛ ولی دریای خروشان زندگیاش،
با این انتخاب به آرامش و عشقی که برای زندگیاش در نظر داشت، پایان میدهد؛
پایانی که هیچ کس نمیتواند پیشبینی کند چه در انتظار دارد و
هیچ کس نمیتواند بگوید در پس یک پایان، در زندگیِ وی چه خواهد شد.
روزها از پس هم گذشته و اینک الیسیما، دیگر آن نوجوان درماندهی شانزدهساله نیست؛ لیکن او را روزگار و حماقت خودش، عوض کرده است. او تازه دارد معنی «مجازات زنبودنش» را میفهمد. هفتسال از مرگ سام میگذرد و او در بالین خانوادهی طاهری تاب آورده است؛ خانوادهای که از یک نقطهی کوچک به همهی زندگیاش تبدیل شدند. همهچیز آرام به نظر میرسد؛ اما اصل ماجرا چیز دیگری است. در این میان، بازگشت دماوند به هیاهوی این آشفتهبازار، دامن میزند و...
گاهی با یک شروع ساده میتوان پایانی خوش را به ارمغان آورد. حال میخواهد آن آغاز با یک تصمیم بزرگ یا کوچک باشد.داستان دربارهی دختریست که با توجه به علاقه و هدف مهم زندگیش، آشپزی، تصمیمی میگیرد که دورانی عجیب به زندگیش میدهد.همان تصمیم او را وارد بازیهایی میکند؛ بازیهای خطرناکی که رنگ و بوی حقیقت دارند.
سیارهای گرد که در مرکزش حرارتی سرخ برافراشته بود. در افسانهها میگویند حرارتش غیرقابلِ کنترل بود و وسعتش وصفناپذیر! میگویند اهالی سیاره برای کم کردن این حرارت افولناپذیر، دست به دامان اهورای بزرگ شدند و او تنها یک راه پیشنهاد داد. خارج کردن حرارت با مادهای ناشناخته و مرموز. در افسانه آمده است این کار بسیار خطرناک بود و خارج از خطرات موجود، این ماده در اذهان عمومی هنوز ناشناخته و مقهور بود؛ طوری که در سنن قدیمی اهالی از این ماده دوری میکردند و آن را منحوس و مایهی بدیمنی میدانستند و گاه برای دورکردن بلایا، با سوزاندن این ماده از اهورای بزرگ طلب بخشش میکردند. اما اهورای بزرگ، خارج از سنن، کاری خواسته بود و آن آغشته کردن دستهای بزرگان به این ماده بود. اهالی برای بررسی وسعت این مشکل به نزد بزرگان سیاره رفتند. آنجا مردی بود به نام رکابد؛ وی مردی مؤمن و اهل عبادت بود و روزی نبود که نزد اهورا به ستایش برنخاسته باشد. رکابد در نزد اهالی به بالاترین درجه اعتماد رسیده بود و وقتی رکابد حرف میزد، اهالی سند را امضاشده مهر میکردند و آن روز رکابد گفت :
- فردا بالای کوه میرویم و آن را آزاد میکنیم،. این ماده تنها راه نجات ماست . و آن ماده نامی نداشت جز
«سیتا»!
دیبا؛ هر کس که بگوید از مرگ نمیهراسد، لاف میزند!
دیبا؛ مرگ، سریال ترسناک نیست که هر جایش را که نخواستی، نگاه نکنی.
مرگ، رمان ترسناک هم نیست که هر جایش را که ترسیدی،
کتاب را ببندی و چند نفس عمیق بکشی و به خودت حالی کنی که داستانی بیش نیست!
مرگ؛ هیچ است دیبا، هیچ!
همین هیچی بودنش است که این گونه خوفناکش میکند.
دیبا؛ با اعجاز کلمه نمیتوان مرگ را توصیف کرد،
مرگ را باید با گوش بشنوی،
با چشم بچشی
و با بینی، بشنوی!
و درد وقتی معنا پیدا میکند که در گیر و دار افکار پوسیدهی اطرافیان، انگ نحس بخوری. از طوفانهای همه جانبه بریده باشی، از حرفهای بیاساس دیگران و رسومات پوسیده و به دنبال سر پناه پیش کسی بروی که فکر میکنی هم.خانهات است اما یک جاذبه و نیرو همه چیز را تغییر میدهد و رازهای زیادی فاش میشود
یه روزی چهار تا دختر که توی یک یتیم خونه قدیمی زندگی میکنند؛ متوجه میشن که داره اتفاقات عجیبی
واسشون میافته. اونا تنها کسانی بودن که شاهد این اتفاقها بودند. تا این که یک روز، دو تا برادر دوقلو به
بهانهی بازدید و تحقیق دربارهی یتیم خونه وارد اونجا میشن و به جمع دخترا میپیوندن.
بلاهایی سرشون میاد که حتی فکرشم نمیتونید بکنید!
خانوادهی رمان ۹۸، با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
سایت رمان 98 همواره بروز ترین رمانهای نویسندگان را در اختیار اقشار مختلف جامعه میدهد تا به دلیل علاقه افراد به تکنولوژی امکان خواندن کتابهای متنوع را برای همه سنین راحتتر کند و سرانهی مطالعه جامعه رارونق بخشد.
هم چنین بخش انجمن سایت با هدف کمک و حمایت به افرادخوش ذوق و با استعداد ایجاد گشته تا ضمن نشر آثار در بهبود قلم عزیزان نیز سهمی داشته باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ۹۸ | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.