پروانههای دشت دلم بهآرامی سمت شعلهی چشمانت که رازهای جهان را برملا میکند پر میکشند و جاودانه برایت آوازهی جان سپردن سر میدهند یاران از شهد نگاهت به وجد آمده و مات و مبهوت میمانند گویی شمعی بهآرامی در تاریکیِ دلشان افروخته شده و عشق را در تو کمین میکنند
لبخندهایم نقابی است برای دورماندن از هرگونه توجه توجههایی که گاه تنها برای فریب دادن، شکستن و سوءاستفاده از قلبِ خیلیخیلی کوچکم است بارها بهخاطر توجههایی که به آن کردهاند، شکسته است با لـبهایی متبسم بر رویش چنگی کشیدند با غضبهایی که هیچگاه قابل فراموشی نیست، مورد سرزنش قرارش دادند بزرگترها تِرمیناتورهای انساننمایی هستند که هر کدام بارها برندهی جایزه اسکار شدهاند