خلاصه کتاب:
آماجت از رسوخ به آرزوهای منواجم چه بود که سلاخی از تبار عشق و تیشهای از جنس «ما» داشت؟!
تژگاه رخسارت نشتری به قبضهی زندگی این من جاویدان داشت و التفاف نگاهمان دشنهای بر قلب خائنین محبتنما؛ اما تو چرا؟
شهر آرزوهایم را به آتش زدی و همین عوام اهتمامجو، تکاپویی ز تب تند عاشقیِ جهان، سر بر آوردند و خنجری زهراگین را در دل فانویل فرو کردند. تنها بانوی سرزمین رؤیاهایم و تنها مصدوم این جنگ ناعادلانه بودم!
- نام کتاب: آماج تژگاه
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: ریحانه رادفر و مهلا باقری
- صفحات: 10
- 35 روز پيش
- YeGaNeH
- 60 بازدید
- ۲ کامنت
خلاصه کتاب:
دلقکهای عزیز! واقعاً برای تخریب حرفهی شما متاسفم!
دلقک خوبی بودن، سخت است... از همانها که ساعتها بدون زله شدن، نقش بازی میکنند...!
با اینحال، حسی در قعر وجودم میگفت من دلقک خوبی نیستم. تمام پیکرم به هوای لبخند مردم تخریب شد، اما گویی تمام وجود من برای این تودهی جمعیت، کافی نبود... .
- نام کتاب: دلقکها نمیخندند
- ژانر: تراژدی
- نویسنده: کلاویه؛
- صفحات: 9
- 37 روز پيش
- YeGaNeH
- 55 بازدید
- ۲ کامنت
خلاصه کتاب:
زخم میزنی و نمیدانی ثبات جهانت لبخند کودکانهی من است. به بندم میکشی و خودت از نفسکشیدن میایستی. وجودت را از چشمان عصیانگرم دریغ میکنی؛ اما نمیدانی این تو بودی که از آغاز دیدارمان آتش به مخمل این جان لطیف زدی.
نگاهت را دریغ، خندههایت را پنهان، دوریات را مجاز و من عاجز از ترس تو و اطرافیانم؛ همان اطرافیانی که پیوند یک خانواده را گسستند. من مادرم نیستم، من افرا هستم. من موهایم رد جادو دارد، خامت میکنم، خواهی دید.
- نام کتاب: بوژنه
- ژانر: عاشقانه، اجتماعی
- نویسنده: مهلا باقری
- صفحات: 168
- 57 روز پيش
- YeGaNeH
- 125 بازدید
- ۱ کامنت
خلاصه کتاب:
خودم را میان ظلمات ابدی گم کردهام. نمیدانم کجا هستم و یا کِی اینجا آمدهام، فقط میدانم از آغاز این ماجرا دارم فرار میکنم، فرار از طلسمی که دنبالم نیست؛ چون زنجیرهایش از گردنم آویزان است، من همراهم
میبردمش. دلیل فرارم را همراهم میآورم . من چشمانم را به خون آغشته کردهام و اکنون وقت زجرکشیدنم است.
- نام کتاب: طلسم بصیرت
- ژانر: ترسناک، معمایی
- نویسنده: HadeS
- صفحات: 104
- 1110 روز پيش
- ~Roya~
- 3,512 بازدید
- ۱۱ کامنت
خلاصه کتاب:
مقدمه:
سرانجام تو منجر به تاراج من شدی
و پایانِ تو شروعِ پایانِ من بود...
سایهی یک تیره ابر که باران چشمانم بود؛ بر روی صفحات کبود روزگار و خاطراتمان میبارید.
این تاراج، شروع یک فصل سرد و نژند بود که درون یک کلمهی حزین و تکراری، در تمامی دقیقهها که نه، در وهله به وهلهی لحظههایم خلاصه شده:
«بی تو»
«بی تو»
«بی تو»
«بی تو»
«بی تو…»
- نام کتاب: تاراج آسمان
- ژانر: تراژدی، عاشقانه
- نویسنده: *khatkhati*
- صفحات: 25
- 1320 روز پيش
- ~Roya~
- 755 بازدید
- ۶ کامنت
خلاصه کتاب:
آدمها میخندند اما هر کدام به یک دلیل!
به راستی دلیل خندههای من چیست؟
عمری است مدیون خندههایی هستم که نقاب شدهاند بر چهرهی رنگپریدهام.
سالهاست زندگیام گره خورده است به پارادوکسهایی که چون نمک بر روی زخمهایم میمانند.
- نام کتاب: درد و دلهای یک دلِ دیوانه
- ژانر: عاشقانه، اجتماعی
- نویسنده: ASaLi_Nh8ay
- صفحات: 9
- 1606 روز پيش
- Es_Shima
- 2,246 بازدید
- ۰ کامنت
خلاصه کتاب:
آریک پرندهای است که توسط آدمها اسیر میشود.
به اجبار در مکانی محبوس شروع به زندگی میکند و اتفاقاتی را تجربه میکند
عجیب است که این اتفاق ها لذت میبرد.
اما، با گذر زمان کم کم چشمانش رو به حقایق واقعی و تلخ آن مکان باز میشود.
- نام کتاب: قبلاَ پرنده بودم
- ژانر: تخیلی، اجتماعی، عاشقانه
- نویسنده: MK
- صفحات: 116
- 1607 روز پيش
- Es_Shima
- 1,335 بازدید
- ۰ کامنت
خلاصه کتاب:
من سی سالمه، ولی انگار سی صد سالمه.
قبل از این که بگیرنم، همه چیز داشتم، غیر از امید.
و حالا همه چیزم امیده.
- نام کتاب: آجودانیه
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: mohamad_h کاربر انجمن رمان 98
- صفحات: 37
- 1675 روز پيش
- Es_Shima
- 7,518 بازدید
- ۱ کامنت