او دستکشی ساخت با قدرتهای مختلف؛ ولی چه میدانست اختراعش فاجعهای در آینده میسازد؟ اختراع او، یک اختراع شیطانی بود که با تقسیم شدن، سایه انداخت بر زندگی شش برادر! داستان شروع شد و همراه با خود، کشت و کشتارها و کینه ها را شروع کرد؛ امپراطوری جدیدی بنا کرد و به رز سیاه آغازین بخشید و به راستی، او پایهگذار لحظات شومی در آینده بود؛ بیآنکه خودش بداند!
من ماهورام، ماهورای سپهری!
چرخش زندگی، این بار روی تلخش را نشان من و خواهرم میدهد؛
اما نمیداند که تقدیر، جایگاهش سکویی بالاتر از تمام تلخیهاست.
وقتی که برسم به تمام نشدنهایی که روزی آرزویشان را داشتم،
دستانم را بالا میبرم و ماه را در آ*غو*ش میگیرم؛ او تماماً برای من است!
قلم به دست گرفتم تا قلم بزنم، احوال دل بی سر و سامانم را…