دانلود رمان عاشقانه سرنوشت مرا بازی داد
⭐️ دانلود رمان سرنوشت مرا بازی داد
⭐️خلاصه رمان سرنوشت مرا بازی داد:
مریم و سوگند، مادر و دختری هستند که هر دو بازیچه دست سرنوشت شده اند. سوگند درگیر یک پرونده قتل می شود که سرنوشتش را تغییر می دهد. مریم نیز به همین واسطه گمشده اش را پیدا می کند و…
⭐️مقدمه رمان سرنوشت مرا بازی داد:
اسلحه ات را به سمتم بگیر!
بکش!
بکش مرا؛ مانند مجرمینی که به ناچار کشته ای!
آری، من یک مجرمم.
تنها جرمِ من، عاشقی ست!
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
نفس عمیقی کشیدم و زیر لـ*ـب گفتم:
-تیمور و فریدون آقازاده؛ ای کاش می شد مثل آقازاده های متمدن عمرتون رو بگذرونید.
به آرومی داشتم توی سالن قدم می زدم که سروان رشادت به طرفم اومد، احترام که گذاشتم بلافاصله گفت:
-سلیمانی مجرمین رو آورد؟
-بله قربان، گفتم به بازداشتگاه منتقلشون کنه.
با تکون دادن سرش از روبه روم رد شد. وارد اتاق شدم، گوشیم در حال مرگ بود. با خمیازه ای جواب دادم:
-جانم پدر؟
_سلام پسرِ بی معرفت من، کجایی؟
-سلام پدر جان، کلانتری هستم، چیزی شده؟
-نه چیزی که نشده؛ فقط می خواستم ببینم اگه وقت داری بیا امشب شام دورِ هم باشیم.
شرمنده جواب دادم:
-ببخشید پدر، روم سیاه؛ حقیقتش خیلی کار دارم، واقعا سرم شلوغه.
-پس من کی پسرم رو ببینم؟ می دونی یک هفته ست که ندیدمت؟
آروم خندیدم:
-می دونم پدر گلم، به خدا خیلی دلم برات تنگ شده؛ اما امشب نمی تونم. قول می دم فردا شب بیام خونه.
می تونستم لبخندش رو از پشت گوشی حس کنم. صداش من رو به خودم آورد.
-قول دادی ها پسر؛ زیرش نزنی.
با لبخند گفتم:
– چشم، مَرده و قولش!
در حال گشت زدن توی سایت های نیروی انتظامی بودم که یک دفعه در باز شد. طبق معمول مهدی بود!
با حالت گریه گفتم:
-مهدی باز چی از جونم میخوای که همینجوری سرت رو پایین انداختی و اومدی تو؟
با خنده جوابم رو داد:
-بابا کاریت ندارم که! اومدم بگم این خانم افشار باهات کار داره.
ابرویی بالا انداختم:
-کجاست؟
-توی سالن.
به صورتم دستی کشیدم:
-باشه، الان میرم پیشش.
-زود بری ها، یه وقت دیدی مثل جت پرید توی اتاقت!
خندیدم که ادامه داد:
-من میرم پیش جناب سروان، باهام کار داره؛ یا علی.
بعد از چند ثانیه از اتاق خارج شدم و سریعاً خودم رو به سالن رسوندم و به طرف خانم افشار رفتم:
-سلام خانم افشار، حالتون خوبه؟
-سلام ستوان، ممنونم.
اخم کردم:
-مشکلی پیش اومده؟
خانم افشار با دودلی گفت:
-حقیقتش اومدم ملاقات سوگند.
نچی کردم و گفتم:
-خانم افشار، شما که خودتون می دونید اینجا ساعت ملاقات داره.
سرش رو پایین انداخت. محکم ادامه دادم:
-مملکت قانون داره مادر، همین طوری که نمی شه.
با چشم های اشکی بهم نگاه کرد.
-دلم برای سوگندم تنگ شده، بذار برم ببینمش ستوان، لطفا.
دلم لرزید؛ انگار کسی بهم تلقین کرد که”بزار بره!”
نفس عمیقی کشیدم و لبخندی زدم:
-بفرمایید برید، فقط قبلش با ستوان ملکی هماهنگ کنید.
خانم افشار با زمزمه ای که با بغض عجین شده بود، از کنارم گذشت.
-خدا خیرت بده.
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان سرنوشت مرا بازی داد :
رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان مطرود از جنگ | پروین امیرکافی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان اصیل و خونخوار (جلد اول) | ~Kimia Varesi~ کاربر رمان ۹۸
دلنوشته او یکی جز من داشت | ASaLi_Nh8ay
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان سرنوشت مرا بازی داد چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
قلمتون مانا
موفق باشین
قلمت مانا ستاره جان 🌻
ستاره جانم عالی بود😍😘
بسیار زیبا عزیز دلم ^^🥰
قلمت ماندگار:)🤩😉
عالی
خیلی زیبا بود
قلمتون مانا
بسیار زیبا
به امید موفقیت روزافزون شما
رمان زیبایی بود ستاره جان.
خسته نباشی و موفق باشی🌼
قلمت مانا عزیز💐
خسته نباشی ستاره جان 🙂
خیلی زیباست
قلمتان مانا♡
خیلی عالی
خسته نباشید
عالی بود