دانلود رمان ترسناک طلسم بصیرت
⭐️ دانلود رمان طلسم بصیرت
⭐️خلاصه رمان طلسم بصیرت:
خودم را میان ظلمات ابدی گم کردهام. نمیدانم کجا هستم و یا کِی اینجا آمدهام، فقط میدانم از آغاز این ماجرا دارم فرار میکنم، فرار از طلسمی که دنبالم نیست؛ چون زنجیرهایش از گردنم آویزان است، من همراهم
میبردمش. دلیل فرارم را همراهم میآورم . من چشمانم را به خون آغشته کردهام و اکنون وقت زجرکشیدنم است.
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
جلوی در خونه ایستاده بودم و دنبال کلید توی جیب شلوارم بودم. از اینکه پیداش نشد اعصابم به هم ریخت و مشتی به دیوار زدم. وقتی متوجه صداهایی که از پشت در شنیده میشد، شدم، خشکم زد. گوشهام رو تیزتر کردم. شبیه آوازخوندن یک فرد بود؛ بیشتر از آواز شبیه زوزه هم بود! زوزهی فردی که از درد توی خودش پیچیده و توی رگ و خون من هم ترس رو تزریق میکرد. کی داخل خونهست؟! دزد یا… دلهرهی بدی به جونم افتاده بود. مدارک مهمی داخل خونه داشتم اگه ببرنشون بدبخت میشدم. خیلی شانس آوردم که به موقع رسیدم. خدایا مرسی! کلید رو از جیبم در آوردم و داخل حفرهی در انداختم و چرخوندم. صدای جیغ زنی که درد توی اون پرسه میزد، بلند شد. این صدای فوق وحشتناک باعث شد دستم توی هوا بمونه. اگه دزده، چرا صدای جیغ زن؟! من هیچ همخونهای ندارم. به پلیس باید زنگ بزنم. دستم رو داخل جیب شلوارم کردم. با پیدانکردن گوشی، دستی به سرم زدم و زبونم رو گاز گرفتم. دستم رو سمت دستگیرهی در بردم، دربارهی بازکردن تردید داشتم. اصلاً جرئت این رو نداشتم با یک خلافکار که صدای جیغ یه زن رو درآورد و داره واسه خودش آواز میخونه روبهرو بشم! چشمهام رو بستم و در رو به جلو هُل دادم. بعد از چند ثانیه صدای آشنایی به گوشم خورد :
– سلام !
چشمهام رو باز کردم و عصبی به روبهروم رو نگاه کردم. با دیدنش خندهای از سر عصبانیت کردم و دستی به
قلبم کشیدم. با لبخندی تصنعی و لحنی تهدیدوارانه گفتم :
– تو از کدوم گوری اومدی اینجا؟
– از همون گوری که تو ترکش کردی .
– آراد حاضرجوابی نکن واسهم، اعصاب ندارم.
زبونش رو، روی لبش کشید و پوزخندی زد. چشمهاش رو ریز کرد و براندازم کرد. این نگاههاش و رفتارهاش
من رو به اوج عصبانیت میرسوند. پاهاش رو از دستههای مبل تکنفره آویزون کرده بود و توی دستش ماست و چیپس گرفته بود. به تلویزیون لعنتی خیره شدم که صدای جیغ و زوزههای دردناک هم از اون میاومد. طبق معمول در حال تماشای فیلمهای
مضحک آمریکایی بود. کفشهام رو در آوردم و تو جاکفشی پرت کردم. سمت تلویزیون رفتم و با نگاه و لبخندی بیرحمانه به آراد، خاموشش کردم. چیپس رو پرت کرد پایین و اعتراضوارانه دستش رو بالا برد و گفت :
– وات دا هِل! چرا آفش کردی؟ داشت با اره برقی بدنش رو خرد میکرد. خیره روی چیپسهایی که روی فرش کرمیرنگم پخش شدن، شدم. بیتوجه به عربدههاش گفتم :
– جمعش میکنی!
– خونهی خودته، به من چه؟!
– خونهی منه درسته و کاش تو بدونِ خبردادن واردش نمیشدی .
– کاش تو هم یادت نمیرفت کلید که همراهت بردی، حداقل در خونه رو قفل کنی.
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان دلم فکرم نگاهت | S.a.n.a.z1779 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان دلدادگی واهی | گیلدا افتخار کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان قربانیان آتش | Mohadese22 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان سرنوشت مرا بازی داد | the unborn
رمان پروانه ها هرگز نمیمیرند | پرنده سار
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته به رنگ دلتنگی | harir کاربر انجمن رمان ۹۸
دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان طلسم بصیرت چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
موضوعش جذاب به نظر میاد
ذخیره کردم که بخونمش 🙂
عالی♥
خسته نباشید میگم به نویسنده
عالی خسته نباشید♡
خسته نباشی هادس عزیز🌹
عالی بود
موفق باشید
خسته نباشید.
قلمتون مانا
خسته نباشی هادس عزیز😘
مثل همیشه عالی، خوش بدرخشی🥰😍
خسته نباشید
عالی بود
عالی ♡
خسته نباشی گلم ♡
خسته نباشی عالی بود
خسته نباشی جانم🌺