دانلود رمان تخیلی و فانتزی لیانا
⭐️ دانلود رمان لیانا
⭐️خلاصه رمان لیانا:
داستان دختری به نام لیانا که توسط ملکهی سرزمینش، به عنوان جانشینش انتخاب میشود.
دختری که برگزیده میشود تا با درخشش و پاکیاش ناجی سرزمینش باشد؛ اما غافل از آنکه او با پذیرفتن آن عنوان، بذر کینه را در دل شخصی میکارد که فرمانروایی را حقی میداند که از او سلب شده است.
⭐️مقدمه رمان لیانا:
به درخت نگاه کن.
قبل از اینکه شاخههایش زیبایی نور را لمس کند، ریشههایش تاریکی را لمس کردهاند.
گاه برای رسیدن به نور، باید از تاریکیها گذر کرد.
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
جاناتان بیهیچ درنگی گفت:
-بله، وقتشه.
-فکر میکنی با از بین بردن من میتونی جلوی حوادث پیش رو، رو بگیری؟
-نه؛ اما میتونم جلوی ترس و وحشت بیموردی رو که میخواستی به جون مردم بندازی رو بگیرم.
از حرفهایشان سردر نمیآورد؛ اما چند قدمی نزدیکتر شد تا نگاهی به آن زن بیندازد.
پیرزنی با پشت خمیده و عصای عجیبی که به دست داشت بر روی سکوی کوچک اتاق نشسته بود و با چشمهای عجیبش به جاناتان نگاه میکرد. اولین چیزی که به ذهنش رسید، این بود که چشمهای درشت مشکی رنگش بینهایت آشنا بودند.
پیرزن لبخندی زد که دندانهای سیاه رنگش نمایان شدند.
-قبول کردن حقیقت هم کمک بزرگی به مردم سرزمینت میکنه، اونها باید خودشون رو آماده کنن.
-چنین چیزی حقیقت نداره، میفهمی؟ قرار نیست اتفاق بدی بیفته.
-پس بیا و ببین، بیا تا چشمهات رو به روی حقیقت باز کنم.
جاناتان با تردید قدمی به جلو برداشت. پیرزن دستهایش را به سمت او دراز کرده بود. نفس عمیقی کشید و دستهایش را گرفت و آن زن دست جاناتان را بر روی قلبش قرار داد. از آن لحظه همه چیز مانند برق و باد گذشت، جاناتان با وحشت دستهایش را پس کشید. پیرزن نگاهی به او انداخت و جاناتان بیدرنگ و بیآنکه لحظهای مکث کند زمزمه کرد:
-متاسفم!
بعد از آن در اتاق به شدت باز شده و یک مرد قوی هیکل با یک شمشیر برنده در چارچوب در قرار گرفت. لیانا به سرعت سرش را برگرداند تا آن صحنهی دلخراش را نبیند، تنها چیزی را که در لحظات آخر دید لبخند عجیب آن زن و چهرهی درهم جاناتان بوده و بعد از آن خود را در کلبهای میان جنگل دید.
لیانا ساعتها بود به سقف کلبه نگاه میکرد و به اتفاقاتی که در جمع آوری اسرار افتاده بود، فکر میکرد.
نمیدانست آن زن را به چه جرمی مجازات کردند؛ اما شک نداشت ملکه و نزدیکانش به هیچ عنوان شخص بیگناهی را از بین نمیبرند. تنها نقطهی تاریک ذهنش پیشگویی بوده که از آن حرف میزدند.
نفس عمیقی کشیده و بار دیگر خیره به سقف کلبه شد. روشنایی روز را از لای چوبهای پوسیدهی آن میتوانست ببیند.
صبح نزدیک بود و او حتی لحظهای چشمهایش را برهم نگذاشته بود. تمام شب در گوشهی ذهنش به آن فکر میکرد که با گم شدنش ملکه چه احساسی پیدا خواهد کرد و اگر مادرش بیدار شود و او را کنار خود نبیند چه میشود.
او اکنون حقیقتا از اقدام خودسرانهاش پشیمان بود و هر نوع مجازاتی را برای خود در نظر گرفته بود.
سکوتی عمیق بر کلبه حاکم بود و تنها صدایی که آن سکوت مرگبار را میشکست صدای تلق و تلوقهای چوبهایی بود که زیر آتش میسوختند.
لحظهای چشمهایش را بست. خسته بود و دلش میخواست ساعتی را استراحت کند؛ اما درست قبل از آنکه به خواب عمیقی فرو برود با صدای مهیبی چشمهایش را باز کرده و به سرعت سر جایش نشست.
باز هم دستهایش شروع به لرزیدن کرده بودند و نفسهایش یکی در میان در میآمدند.
نگاهش به در کلبه خیره مانده بود و انتظار ورود هر کسی را میکشید. ثانیهای گذشت و دستگیرهی در به آرامی به سمت پایین کشیده شد.
لیانا به سرعت دستهایش را بر روی صورتش قرار داد تا آن صحنهی را نبیند؛ زیرا نمیدانست که قرار است با چه چیزی رو به رو شود.
پرنسس!
با شنیدن صدای … .
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان دلم فکرم نگاهت | S.a.n.a.z1779 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان دلدادگی واهی | گیلدا افتخار کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان قربانیان آتش | Mohadese22 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان سرنوشت مرا بازی داد | the unborn
رمان پروانه ها هرگز نمیمیرند | پرنده سار
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته به رنگ دلتنگی | harir کاربر انجمن رمان ۹۸
دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان لیانا چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
عالی بود
قلمتون مانا
عالی بود خسته نباشید نویسندهی عزیز:)
عالی موفق باشید:)
نویسنده عزیز خسته نباشید.
رمان زیبایی بود. موفق باشید🌹🤗
عالی بود.
خسته نباشید 🌹
خسته نباشی
عالییی بود من این زمانم برای بار دوم دارم میخونم
زیبا بود قلمتان مانا
عالی، موفق باشید❤️💕
خسته نباشید🌺
خیلی قشنگ بود🥺🤍✨