تمامی رمان های این سایت متعلق به رمان ۹۸ می باشد و هر گونه کپی برداری از آنها شرعا حرام است و پیگرد قانون دارد.
اینجا محفلی دوستانه برای رشد و ارتقا فرهنگ کتاب خوانی می باشد.
برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر کتاب هایتان به ما بپیوندید!
داستان این بار ما راجع به یه دختریه که با استفاده از نیروی فوق العاده ماوراییش، میتونه تمام موجودات خطرناکی که توی سیاره زمین هستند رو از بین ببره!
داستان متفاوتیه، مثل داستان میشا دختر خوناشام (۲ جلد) اگر نخونید از دستتون در رفته.
⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️
⭐️قسمتی از رمان:
ماتزده نگاهش کردم. این از کجا میدونست؟! از سکوتم فهمید کنجکاوم که بیشتر بدونم، ادامه داد:
-تو یه دختر ماورایی هستی، مثل ما چهارتا؛ ولی با ما فرق داری.
خندیدم. خیلی مسخره است! دستم رو تکون دادم و گفتم:
-اُکی، قول میدم پول خوب اومد توی دستم به یه تیمارستان خوب معرفیتون کنم.
دستم رو محکم گرفت که عصبی شدم و دستش رو پیچوندم. خودم تعجب کرده بودم از این همه نیرویی که به دست آورده بودم! با لبخند نگاهم کرد و گفت:
-حالا فهمیدی؟
دوست نداشتم باور کنم؛ ولی انگار حق با این لعنتی بود!
اتفاقات توی ذهنم مرور شد…
شکستن در دستشویی، شکستن شیر حموم، قاشقی که محکم با شکم وحید برخورد کرد،
خاله رو به خودم فشردم که نفسش گرفت و میزی که ترک برداشت!
بشکنی که جلوی چشمم زده شد من رو از توی افکارم بیرون کشید. آروم نشستم روی زمین و گفتم:
-یعنی چی؟ مگه اصلا وجود داره؟
دمی دوباره خلال دندون رو گذاشت توی دهنش و گفت:
-معلومه که وجود داره!
دستم رو کردم زیر شالم و گفتم:
-ولی من فکر میکردم این چیزها متعلق به افسانههاست!
مت نشست روی تــخت و گفت:
-شاید تو دختر افسانهای باشی!
رایان هم به جمعمون اضافه شد. به همشون نگاه کردم و گفتم:
-پس چرا شماها رگهی بنفش توی چشمتون نیست؟
پسر خوشگله که حالا حتی اسمش هم نمیدونستم، گفت:
-برای این که تو با ما فرق داری.
با کنجکاوی پرسیدم:
-چه فرقی؟
نگاهش رو ازم گرفت و گفت:
-فعلا بهتره استراحت کنی.
بعد از اتاق بیرون رفت… پس کالجم چی؟!
رو کردم سمت دمی و گفتم:
-پس… پس کالجم چی؟ اونها منتظر من هستن.
لبخند عمیقی زد و گفت:
-دیگه نیستن عزیزم، شاید امروز بعضیها حافظشون و پاک کرده باشن.
چی؟ چی میگه این خدایا؟! دمی هم بلند شد و از اتاق بیرون رفت و مت هم به دنبالش… رایان فقط وایستاده بود و نگاهم میکرد. احتیاج داشتم با خودم خلوت کنم، برای همین سرش داد زدم:
-برو بیرون
سریع از اتاق بیرون رفت. یعنی از من ترسید؟
نفسم رو فرستادم بیرون و شالم رو از سرم کندم. پس اون اتفاقا الکی نبود؟
بلند شدم و کلافه توی اتاق شروع کردم به راه رفتن، از این طرف به اون طرف… کلافه دست میکشیدم توی موهام و به این فکر میکردم که واقعا اصلا همیچن چیزایی وجود داره! سرم داشت منفجر میشد!
سریع به سمت تــخت رفتم و روش فرود اومدم. دور سرم مثل این برنامه کودکها ستاره پرواز میکرد.
گیره سرم رو باز کردم و موهام رو پریشون کردم. وای خدا کالجم؛ وای، نه که اصلا باورم نمیشه
⭐️دانلود رمان های پیشنهادی رمان من دختر افسانه ایم:
تارنمای رمان 98 طبق قوانین جمهوری اسلامی ایران اداره میشود.
انجمن رمان ۹۸ محفلی دوستانه برای رشد و ارتقا فرهنگ کتاب خوانی و خدمت به ایران عزیز می باشد. برای حمایت از نویسندگان محبوب خود و یا نشر رمان ها و نوشته های خودتان به ما بپیوندید! ◄
ثبت نام در انجمن رمان 98 ►
خانوادهی رمان ۹۸، با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
سایت رمان 98 همواره بروز ترین رمانهای نویسندگان را در اختیار اقشار مختلف جامعه میدهد تا به دلیل علاقه افراد به تکنولوژی امکان خواندن کتابهای متنوع را برای همه سنین راحتتر کند و سرانهی مطالعه جامعه رارونق بخشد.
هم چنین بخش انجمن سایت با هدف کمک و حمایت به افرادخوش ذوق و با استعداد ایجاد گشته تا ضمن نشر آثار در بهبود قلم عزیزان نیز سهمی داشته باشد
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ۹۸ | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.
خسته نباشید
زیبا بود
خسته نباشید به محدثه جان 🙂
خیلی قشنگ بود عزیزم.
رمان فانتزی و قشنگی بود، قلم خوبی داری عزیزم
مثل همه رمانات عالی بود محدثه جان
خیلی قشنگ بود داستان متفاوت و زیبا
وای وقتی دست به اون سنگ زد و بعد اتفاقاتی که مثلاً قاشقه رو پرت کرد و… خیلی هیجان انگیز بود
قلمت عالیه