دانلود رمان عاشقانه پنجره ای رو به سوی خوشبختی
⭐️ دانلود رمان پنجره ای رو به سوی خوشبختی
⭐️خلاصه رمان پنجرهای رو به سوی خوشبختی:
داستان زندگی دختری است که در محل کارش عاشق میشود؛ ولی عشقش ترکش میکند و ضربۀ سنگینی میخورد بطوریکه از کارش استفعا میدهد.
فریبا در یک تصادف حافظهاش را از دست میدهد و تمام خاطراتش را از یاد میبرد. پدر و مادرش در تلاش هستند که او هیچ چیز به یاد نیاورد. ولی کم کم بعضی مسائل را متوجه میشود. در پایان داستان فریبا عشقش را پیدا میکند و به سوی خوشبختی قدم میگذارد.
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
فریبا در یک تصادف حافظهاش را از دست میدهد و تمام خاطراتش را از یاد میبرد. پدر و مادرش در تلاش هستند که او هیچ چیز به یاد نیاورد. ولی کم کم بعضی مسائل را متوجه میشود. در پایان داستان فریبا عشقش را پیدا میکند و به سوی خوشبختی قدم میگذارد.
پنجره رو باز کردم تا قطرهای روی دستم بچکد. بعد دستم رو بستم وچشمم رو کم کم میبستم که یه دفعه صدایی به گوشم رسید.
– خانم چرا از تخت بلند شدید؟ کی به شما گفته از تختتون بلند شید؟
برگشتم دیدمش. یه خانمی ازسرتاپا سفید با یک سری قرص ودارو که دوباره گفت:
– لطفا دراز بکشید.
این دفعه لحنش مهربانهتر بود. انگاری دلش برام سوخت؛ ولی من گفتم:
– حالم خوبه. چیزیم نیست. میخوام بارون رو ببینم. نمیشه…
– شما یک ساعتم نیست که بهوش اومدید.
بعد از این که من رو روی تختم خواباند، رفت پیش بیمار بغلی من وگفت:
– حالت بهتره؟ این دارو بخور. بارون…بارون… خیلی چیز قشنگیه. من خیلی دوست دارم تو بارون قدم بزنم.
گفتم:
– بارون… بارون… من رو یاد یه چیزی میندازه. بارون… بارون… چرا یادم نمیاد چی؟
– آی سرم! دخترم کجاست؟فریبای من کجاست؟
صدا نزدیک و نزدیکتر می شد. این دفعه دیدم یک زن چادری که کمی چادر به زمین کشیده میشد به اتاق آمد و آمدسمت من. اولش ترسیدم. چشماش پراشک بود.
– مادرجان فریبا جانم.خوبی مادر؟
– شما کی هستید؟
محکم زد توصورتش وگفت:
– خاک تو سرم! یافاطمه زهرا. بچم چش شده؟ چرا به من میگه شما؟ چرا منو نمیشناسه؟ چرا؟
پرستار به سمتش آمد و گفت:
– خانوم آروم باشید. اینجا بیمارستانه. لطفا آروم تر. بیایین تا براتون توضیح بدم. ببینید دختر شما تصادف بدی کرده وبه دلیل ضربه شدیدی که به سرش وارد شده. درواقع زنده بودنش یه معجزه بوده. فقط متاسفانه دخترتون دچار فراموشی شده. اون حتی اسمش رو هم به خاطر نمیاره.
مادر تمام بدنش شل شده بود. دیگر توان ایستادن نداشت. روی صندلی نشست وفقط میگریست.
– فخری… فخری… پرستار چی گفت؟
– اکبرآقا فریبام.
– فریبا چی؟ زن بگو نصف جونم کردی. بگو.
– فریبا فراموشی گرفته. منو نشناخت.
– آخ! نه! نه! غیرممکنه! آخه چرا یکی یکدونه من باید اینجور بشه؟ این انصاف نیست.
– کفرنگو اکبرآقا.
اکبرآقا کنترل خودشو نداشت. تسبیح ازدستش افتاد ولی هیچ حسی نداشت. روی زمین ولو شد که پرستار گفت:
– همراه خانم نادری. دکترمحمدی نژاد با شما میخوان صحبت کنند.
صدای اکبرآقا انگار از ته چاه در می آمد. گفت:
– ممنون. الان میریم خدمتشون.
دست فخری خانم را گرفت و به سوی اتاق دکتر رفت. چندضربه به در زدند و باصدای بفرمایید واردشدن.
دکتر وقتی آن دو را دید، به احترامشان بلند شد و بعد نشستن آن دو دکترم هم نشست. پدرفریبا شروع کرد:
– آقای دکتر دخترم چش شده؟ آقای دکتر این دختر تنها دل خوشی من وخانمم هست.
اشکی از چشم اکبرآقا پایین آمد. دستش را برد واشک را پاک کرد.
– آقای دکتر ما یه چندسالی بچه دار نمیشدیم تا اینکه حرفها وحدیث ها شروع شد که چه میدونم زن بگیر، بچه بیارین، بماند. یک شب دورهم جمع بودیم. مادر و خواهرام برای من زن انتخاب میکردن که یه دفعه خانمم حالش بد شد که بعد جواب آزمایش متوجه شدیم بله منم دارم پدر میشم. خیلی خوشحال شدم. مادروخواهرهام دور خانمم مثل پروانه میکشن که بچه چیزیش نشه تااینکه فهمیدیم بچه معلولیت داره. همه میگفتن بچه رو سقط کنیم. ولی ما تصمیممونو گرفته بودیم. نمی خواستیم خونمون سوت وکور باشه. همه باهامون قطع رابطه کردن حتی پدرومادرمون؛ ولی فقط دعا می کردیم خدا این بچه رو ازمون نگیره که خدا علاوه براینکه بچه رو ازمون نگرفت بلکه معجزاتش رو هم شامل حالمون کرد. معجزه اش رو دیدیم. بچه سالم به دنیا آمد و بدون هیچ معلولیتی. تا امروز هیچ مریضی نگرفته ولی امروز گفتن فراموشی گرفته. حالا چی کار کنیم؟ آقای دکتر. آیا پدرومادری که به خاطراون قید همه رو زدن رو فراموش کرده؟
آقای دکتر سرفه ای کرد و بعد گفت:
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان ایلانگا | E.Orang کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن ۹۸
رمان امپراطوری داک هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان لیانای من | مهدیه مومنی
ترجمه ماری هراس انگیز | Cute girl
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی
دلنوشته فاخته مسکوت | yeganeh yami
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان پنجرهای رو به سوی خوشبختی چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
داستان زندگی دختری است که در محل کارش عاشق میشود؛ ولی عشقش ترکش میکند و ضربۀ سنگینی میخورد بطوریکه از کارش استفعا میدهد.
فریبا در یک تصادف حافظهاش را از دست میدهد و تمام خاطراتش را از یاد میبرد. پدر و مادرش در تلاش هستند که او هیچ چیز به یاد نیاورد. ولی کم کم بعضی مسائل را متوجه میشود. در پایان داستان فریبا عشقش را پیدا میکند و به سوی خوشبختی قدم میگذارد.
عالی خسته نباشید
خسته نباشید خدمت نویسنده محترم🌹
موفق باشید😘🌹
زیبا بود
قلمتون مانا^^
زیبا بود
قلمتان مانا ♥️❤️