دانلود داستان کوتاه و فانتزی جهنم تاریک است
⭐️ دانلود داستان کوتاه جهنم تاریک
⭐️مقدمه داستان کوتاه جهنم تاریک است:
قبل از همه چیز من باید یه اعترافی بکنم … از وقتی که به این بُعد اومدم همه چیز عوض شده …دنیا
عجیبه …هیچکس شکل اصلیه خودش نیست …اون جایی که من بودم خون آشاما به شکل خون آشا م،گرگینه ها به شکل گرگینه ها و همه و همه شکل خودشون بودن …تضاهر نمیکردن …هیچوقت یه نفلیم به جادوگر بودن
تضاهر نمیکرد… وقتی که دروغ میگفتن معلوم بود چون طرز برخوردشون قابل تشخیص بود …ولی اینجا همه ی موجودات در قالبی به نام انسان جا ساز شدن …پنهان شدن …طول میبره که بشناسیشو ن!دروغ رو راحت به زبون میارن و …تضاهر به چیزی میکنن که نیستن …! سرتونو به درد نمیارم!اسم من جیسون نیلسونه…و اینجام تا داستانمو براتون تعریف کنم …میدونم ممکنه که مثل داستان های آلن ویک باش ه!ولی بهتون قول میدم که ههیچوقت همچین داستانی نه خوندین و نه شنیدین … همه چیز از اونجایی شروع شد که من مردم!…
⭐️ قسمتهایی از این داستان:
۹ سالم بود که تونستم بعد بیرونی رو ببینم…اون موقع ها فکر میکردم تخیل کودکیمه و دارم خودمو سر گرم میکنم … ۱۵ساله شدم و هنوز اون تخیلات رو داشتم … برام سوال بود که اگه تخیل و توهمه چرا همیشه یه چیزه و فرق نمیکنه یا مثل انیمیشن درون بیرون فراموش نمیشه؟! انگار خاطرات به صورت تخیل و مبهم توی سرم میچرخید…سیاهی باهاش ترکیب میشد و اجازه نمیداد تا به صورت کامل به یاد بیارم … خیلی مبهم و عجیب بود …صحنه هایی از جنگ …از خون ریزی!از چند نفر که هی مدام تو سرم میومدن!انگار اونارو میشناختم ولی نمیدونستم کجا یا کی اونارو دیدم؟! این چیزا منو گیج میکردن .سعی کردم که اونارو از یاد ببرم و دیگه بهشون فکر نکنم چون باعث میشد حالم بد بشه … تصمیم گرفتم برای فراموشیه اون چیزای عجیب و مبهم خودمو با رفتن به یه کلاس مشغول کنم …تا اینکه وارد آکادمی صدا پیشگی شدم.
از قدیم گفتن باید عاشقانه یه کاریو دوست داشته باشید تا بتونید توش موفق باشید …خب!منم بخاطر علاقه ام به دوبلوری رفتم آکادمی صدا پیشگی . یه جای جالب بود و خاص!همه صدا های خوب و صاف داشتن و حرف زدن باهاشون حس عجیبی داشت …انگار داشتی فیلم یا سریال میدیدی چون همه صداحاشون تقریبا آشنا
بود …حس خیلی عالی داشتم چون قرار بود هنری که عاشقش بودم رو کامل فرا بگیرم. رفتم تمام اتاق های
موجود در سالن آکادمی رو دیدم…خیلی جالب بودن …روی دیوار های بعضی از اتاق ها پوستر صدا پیشه های قدیمی مثل فیلو کتنتس بود. در همین حین خانومی درحد سن خودم به شونه ام زد و یه دفعه سرمو سمتش چرخوندم …جوری نگاهم میکرد که گویا سالهاست که منو میشناسه …خیلی با ملایمت و نگاهم کرد و گفت:
– ج…جیسون تویی؟!
چی؟!منو جیسون صدا زد؟این اسم برام آشناست ولی …نه!شاید منو با یکی دیگه اشتباه گرفته!سرمو خاروندم و گفتم:
– اه نه!من اسمم نورمنه!
با یه حالت خجالت و مضطربی گفت:
– و…ولی من مطمئنم خودتی!روحتو احساس میکنم!احساس میکنم که تو…
قبل از اینکه به حرفش پایان بده،آقای جکسون اومد و با صدای جذابش گفت:
– همه بشینید روی صندلیاتون …تازه واردا هم میتونن بعد حرفای من برن ثبت نام کنن .
یکی یکی نشستیم روی صندلی هامون.اون دختر اومد کنار من نشست و با اشتیاق و لبخند ملیحی منو نگاه میکرد …از خجالت گونه هام گل انداخت و گفتم:
– م…میبخشید …من اینجور که منو نگاه میکنید راحت نیستم میشه بس کنید؟
یه دفعه گفت:
– نخیرم!تو عشق خودم بودی و تا آخر هم میمونی
حسابی سر درگم و گیج شدم …خدایا خودت بهم کمک کن! این دختر دیوونست!من حتی نمیشناسمش!… هرچی بیشتر خجالت میکشیدم اون گرماشو بیشتر منتقل میکرد ! میخواستم خودمو ازش جدا کنم ولی یه چیزی مانع میشد .انگار اون چیز خیلی به این گرما نیاز داشت! منو از منع کردن از انتقال گرمای اون دختر وا میداشت …انگار که …خیلی وقت بود که همو میشناختیم!هوف!بازم اون تخیلات سراغم اومدن …اما ایندفعه نیروی سیاه خیلی کمتری وجود داشت!یه کم واضح تر بود …اسم جیسون توی سرم هکاکی شده بود!…
با صدای آقای جکسون به خودم اومدم:
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان ایلانگا | E.Orang کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن ۹۸
رمان امپراطوری داک هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان لیانای من | مهدیه مومنی
ترجمه ماری هراس انگیز | Cute girl
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی
دلنوشته فاخته مسکوت | yeganeh yami
⭐️ نظر شما در مورد دانلود داستان کوتاه جهنم تاریک چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
قبل از همه چیز من باید یه اعترافی بکنم ... از وقتی که به این بُعد اومدم همه چیز عوض شده ...دنیا
عجیبه ...هیچکس شکل اصلیه خودش نیست ...اون جایی که من بودم خون آشاما به شکل خون آشا م،گرگینه ها به شکل گرگینه ها و همه و همه شکل خودشون بودن ...تضاهر نمیکردن ...هیچوقت یه نفلیم به جادوگر بودن
تضاهر نمیکرد... وقتی که دروغ میگفتن معلوم بود چون طرز برخوردشون قابل تشخیص بود ...ولی اینجا همه ی موجودات در قالبی به نام انسان جا ساز شدن ...پنهان شدن ...طول میبره که بشناسیشو ن!دروغ رو راحت به زبون میارن و ...تضاهر به چیزی میکنن که نیستن ...! سرتونو به درد نمیارم!اسم من جیسون نیلسونه...و اینجام تا داستانمو براتون تعریف کنم ...میدونم ممکنه که مثل داستان های آلن ویک باش ه!ولی بهتون قول میدم که ههیچوقت همچین داستانی نه خوندین و نه شنیدین ... همه چیز از اونجایی شروع شد که من مردم!...
خسته نباشید خدمت نویسنده محترم 🌹
داستان زیبا و هیجان انگیزی بود😍🌹
موفق باشید، امیدوارم کار های بیشتری ازتون ببینیم.🌹
داستان جالب بود
خسته نباشید^^
عالی بود خسته نباشید قلمتان مانا
جالب بود؛ خسته نباشید
خیلی خلاقانه و زیبا.. .
خسته نباشید! ❤
خسته نباشید، رمان قشنگی بود فقط یه چیزی… ادامه نداره؟
بسیار زیبا، خسته نباشید🌺🌺
بسیار زیبا بود جناب نیما حسنوند، به امید انتشار رمانهای بیشتری از شما😇
زیبا بود. قلمتون مانا🌼
عالی بود موفق باشید
بیمعنی بود
جالب بود؛ خسته نباشید
عالی بود؛ خسته نباشید
قلمتون مانا
بسیار عالی و تاثیر گذار 💐
فانتزیها همهشون یه طرف… قلم شما یه طرف