دانلود رمان عاشقانه و تراژدی این مرد ویران است
⭐️ دانلود رمان این مرد ویران است
⭐️خلاصه رمان این مرد ویران است :
الیسیما سپهری، نوجوان شانزده سالهای است که برای کشتن تنها مرد زندگیاش که بی نهایت عاشق او است، سالها است تلاش میکند و تا کنون نتیجهای نگرفته است. تا این که با یافتنِ یک دعا نویس حرفهای و آشنایی با پسری نوجوان به نام کیاوش، مسیر زندگیاش به کل تغییر میکند!
و اما مرد زندگی او کیست؟
در این رمان، شاهد گاه رفتارهای طنزِ شخصیتها و گاه تراژدیهای دردناک الیسیما خواهیم بود. همراهِ من باشید!
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
سام نمیتوانستم. بعد از حدود ده روز این را به خودم ثابت کردم که بدون او نمیتوانم ادامه دهم؛ دقیقاً عکس چیزی که در ابتدا میخواستم به خودم ثابت کنم.. . آه! تا ابد که نمیتوانستم اینجا بمانم.
قرار بود فردا شب برای معصومه خواستگار بیاید و قرار بود مسلم، برادر کیاوش، همراه خانواده اش بیایند… من دیگر نمیتوانستم بمانم. حس میکردم طیبه خانم با همه ی محبتی که برایم خرج کرده بود دوست ندارد در خواستگاری حضور داشته باشم و خودم هم دیگر احساس اضافه بودن میکردم. از اینکه بدون سام آنقدر تنها بودم بغض کردم. از اینکه کینه را به دور انداخته و دوستش داشتم بغض کردم. نرجس بودن اینها را به من فهماند… فهماند که با تظاهر به سردی و غرور، هیچ چیز عوض نمیشود. من خودم را هم که میکشتم، یک نوجوان شانزده ساله بودم که به حضور یک تکیه گاه احتیاج داشتم… ؛ اما مشکل چیز دیگری بود؛ اینکه نمیتوانستم سام را پدرم بدانم. دست خودم نبود، نمیتوانستم محبت هایش را از جنس پدرانه بدانم. انگار یک تکیه گاه مهربان بود که من را دوست داشت. نه نمیتوانستم پدر خودم بدانمش. دلتنگی به من فشار آورده بود. نمیتوانستم انکار کنم، دلم برایش تنگ شده بود. . . از بس به او وابسته بودم و خودم نمیدانستم. من چه خواسته چه ناخواسته، او را دوست داشتم. نمیخواستم به خودم بگویم ؛ اما پس از اینکه داستان زندگی اش را شنیدم و دلم برایش سوخت و فهمیدم من را بدون هیچ چشم داشتی بزرگ کرده است، دوستش داشتم. کینه ها پر کشیدند و به جای تنفر، دوست داشتن جوانه زد. هر چقدر سعی میکردم به خودم تلقین کنم از او متنفرم نمیشد. چون من دوستش داشتم و به او احتیاج داشتم. مانند شخصیت های داستان های تخیلی نبودم که هر وقت اراده کنم، از کسی متنفر شوم و بدون او به راهم ادامه دهم. من بدون سام نمیتوانستم!
نتم را روشن کردم. دستم روی پی وی اش لغزید. اشک از چشم هایم چکید و دستم روی پیام صوتی لغزید. صدایم مرتعش شد و با بغض گفتم:
– سام… بیا منو ببر!
و بعد اشک بود که روی گونه ام میچکید. هق هقم را در بالش خفه کردم و هر چقدر دلم خواست گریه کردم… دلیلش هم مشخص بود. اینکه حس میکردم در این خانواده جایی ندارم و اضافه ام، اینکه سام را دوست داشتم، اینکه آن الیسیمایی که میخواستم نشدم… اینکه آخرش کینه را دور انداختم در فطرت الیسیمای حقیقی نبود… ؛ اما تا کی نفرت؟از اینکه از سام متنفر باشم، چه چیزی عایدم میشد؟؟
هق هق هق هق!
اشک اشک اشک اشک!
بغض بغض بغض بغض!
دلتنگی دلتنگی دلتنگی دلتنگی!
خستگی خستگی خستگی خستگی!
گوشی در دستم لرزید.
دم در خانه ایستاده بودیم. من، طیبه خانم، سمیه خانم، حاجی و دماوند. کیاوش رفته بود حجره؛ یعنی حاجی به زور او را فرستاده بود. بی قرار بودم. منتظر سام بودم. لباس های خودم را پوشیده بودم. البته دست خودم نبود، شالم را جلو کشیده بودم. طیبه خانم و حاجی هم فهمیده بودند که من دروغ گفته ام و اصلا مذهبی نیستم. البته طیبه خانم که از روز اول فهمیده بود… دست هایم را در هم پیچاندم. دست هایم یخ کرده بودند. انگار اولین بار است سام را میخواهم ببینم. کسی هم حرف نمیزد. همگی منتظر سام بودیم!
با دیدن یک پرادو تا کمر خم شدم تا خود سام را ببینم ؛ اما یادم افتاد سام پرادو ندارد. آه خدای من، این پرادوی سفید ماشین البرز بود. ماشین جلوی پایمان متوقف شد. سام از آن طرف پیاده شد. با دیدنش حس کردم بهترین کادوی دنیا رو به من داده اند. به چشم های خیسش نگاه کردم و بدون تردید خودم را در حصار دستانش انداختم و او هم من را بی طاقت در حصار دستان خود فشرد؛ البته جوری که دست گچ گرفته ام له نشود. موجی از آرامش در دلم نشست. دلم میخواست بلند بگویم:
– ببینین من بی کس و کار نیستم. من هم خانواده دارم!
سام پی در پی صورتم و موهایم را گل میکاشت. من را از حصارخود جدا نمیکرد؛ حس میکرد اگر رهایم کند، از دستش میروم و باز مثل همیشه فرار میکنم. هق هق من آرام نمیشد و اشک های سام خشک نمیشد. چقدر نبودنش برایم سخت بود. فکر کن بعد از ده روز همه ی کس و کارت را ببینی، چه احساسی داری؟سام صورتم را در دست هایش گرفت و با بغض گفت:واسه ی چی رفتی الیسیما؟
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان این مرد ویران است :
رمان تابستانی که برف بارید | زینب نامداری کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان آخرین قدم های راه | فاطمه علوی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان اینجا زنی عاشقانه میبارد | فاطمه حیدری
رمان طلوع در سرزمین خدایان | الی نجفی
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان این مرد ویران است چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
الیسیما سپهری، نوجوان شانزده سالهای است که برای کشتن تنها مرد زندگیاش که بی نهایت عاشق او است، سالها است تلاش میکند و تا کنون نتیجهای نگرفته است. تا این که با یافتنِ یک دعا نویس حرفهای و آشنایی با پسری نوجوان به نام کیاوش، مسیر زندگیاش به کل تغییر میکند!
و اما مرد زندگی او کیست؟
در این رمان، شاهد گاه رفتارهای طنزِ شخصیتها و گاه تراژدیهای دردناک الیسیما خواهیم بود. همراهِ من باشید!
خسته نباشید خدمت نویسندهی عزیز و آرزوی موفقیت برای ایشون و مانایی قلمِ این عزیز!
خسته نباشید میگم بع نوبسنده و عوامل دیگهی رمان خدا قوت ❤️❤️❤️❤️❤️😍
جونزززز دم هممونو همتون گرم علل خصوص نویسنده گرام، طراح، ویراستار، کپیست و بقیه که نقش مهم ولی ریز داشتن 😍💗
فوقالعاده است خوندنش رو از دست ندید:)
خسته نباشی نویسنده جان
بسیار عالی
به امید موفقیت روزافزون شما
خسته نباشید. قشنگ بود.
مهدیه جان مثل همیشه عالی بود ^^
قلمت مانا عزیز دلم:)
عالی بود
خسته نباشید
بسیار عالی
قلمت مانا♡
خسته نباشید
عالی بود
عالی بود.
خسته نباشید