رمان ۹۸ | دانلود رمان
رمان نودهشتیا، مرجع نوشتن و دانلود رمان جدید
دانلود رمان حربه ی احساس
۴/۵ - (۱۴ امتیاز)

دانلود رمان عاشقانه حربه ی احساس

⭐️ دانلود  رمان حربه ی احساس

⭐️خلاصه رمان حربه ی احساس:

این، داستان افرادیست که وارد بازی بد و خطرناکی شده‌اند.
شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی؛ اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند.
بازی‌ای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه خود باز‌کنان، آن را به اتمام برسانند با احساس خود.
گاهی باید با احساس تصمیم گرفت؛ چرا که احساس است که تمام بدی‌ها را نابود و خوبی‌ها را به قلب می‌بخشد.
احساسی که از جنس حربه است؛
حربه‌ی احساس!

⭐️ قسمت‌هایی از این رمان:

– شلیک کن دیگه لعنتی!
حامد مضطرب نگاهم کرد و بعد کلت رو بالا گرفت و رو به زارع‌زاده شلیک کرد.
اسلحه رو گرفتم جلوی صورتم تا ضامن رو بکشم که یهو تیری از فرد پشت‌سریم خلاص و فشنگ با فشار وارد بازوم شد.
از درد، چشم‌هام رو بستم و لبم رو به‌ هم فشار دادم. چشم‌هام رو باز کردم و نگاهی به بازوی غرقِ خونم انداختم؛ لعنتی!
تفنگ رو بدون اینکه ضامنش رو بکشم شوت کردم اون‌ور و رولور رو از اون‌طرفم برداشتم. از پشت تپه‌خاکی که برای سنگرم ازش استفاده می‌کردم، بیرون اومدم و شلیک کردم سمت زارع‌زاده.
این‌ بار خطا نرفت، درست و مستقیم وسط پیشونیش خلاص شد.
اسلحه‌ش از دست بزرگش افتاد و همون‌طور که خون مثل آبشار از پیشونی بلند و چروکش جاری بود و داخل چشم‌های قهوه‌ای‌رنگش می‌رفت، با بهت بهم زل زد و بعد پخش زمین شد.
لبم شکل پوزخند رو به خودش گرفت. بلند شدم و از پشت تپه بیرون اومدم و با لحنی که به‌خاطر پیروزیم مفتخر بود، رو به حامد و زکریا داد زدم:
– بیاین بیرون و یکی یه ‌دونه تو مخ اینا خالی کنین!
و به افراد زارع‌زاده که اسلحه‌هاشون رو پایین می‌انداختن و با وحشت نگاهمون می‌کردن، زل زدم.
حامد و زکریا از پشت تپه‌ها بیرون اومدن. حامد لگدی به جسد غرق در خون جلوی پاش زد، کنارش زد و به‌سمتم اومد و پرسید:
– کامیون رو چی‌کار کنیم؟
نگاهی به کامیون کنار جاده‌ی خاکی انداختم و گفتم:
– بسپار بچه‌ها بیارنش.
حامد گفت:
– باشه.
بعد نگاهی به بازوم انداخت و گفت:
– یه فکری به حال این کن.
دستکش چرم مشکیم رو بالا کشیدم و گفتم:
– قبل از اینکه برم پیش صوف، حلش می‌کنم.
– الان می‌ری پیش صوف؟
– آره، وقتی رسید باید محموله‌ها رو بهش تحویل بدم وگرنه خِرخِره‌م رو می‌جوئه.
خندید و گفت:
– موفق و پیروز باشی.
– به محض رسیدن کامیون و بارا خبرم کن!
این رو گفتم و رفتم به‌سمت تویوتا که به خاک و گِل نشسته بود. سوار شدم و بعد از روشن کردنش، راه افتادم.
باید زودتر به عمارت می‌رسیدم؛ قبل از اینکه آنید باز بخواد خبرچینی‌ من رو کنه.
اون‌قدر تند روندم که بالاخره بعد یک‌ ساعت جلوی دروازه‌ی عمارت توقف کردم.
شیشه‌ی کثیف تویوتا رو پایین دادم و برای دربون دست تکون دادم، اون هم دروازه رو باز کرد.
داخل باغ رفتم و همون‌جا، جلوی دروازه خاموش کردم. مثل فرفره پریدم پایین و سوئیچ رو پرت کردم سمت دربون که داشت از اتاقکش بیرون می‌اومد و در همون حال گفتم:
– ماشین‌ رو خودت ببر تو گاراژ‌.
بدبخت هنگ کرده بود، خم شد و سوئیچی رو که روی زمین افتاده بود، برداشت و رفت سمت ماشین.
محوطه‌ی بزرگ باغ رو طی کردم، از کنار باغبون که داشت درخت‌های بزرگ و پیر عمارت رو آب می‌داد، گذشتم و به‌سمت ساختمون عمارت دویدم.
در شکلاتی‌رنگ ساختمون رو باز کردم و به داخل سالن پریدم.
نگاهی به اطراف انداختم، کسی اون اطراف نبود و حتماً مستخدم‌ها هم توی اتاق‌‌هاشون هستن.
خوبه!
قدم تند کردم به‌سمت راه‌پله‌ی عریض سالن بزرگ عمارت. با قدم‌های تند اما آروم داشتم پله‌ها رو دوتایکی می‌کردم که صدایی از پشت‌سرم اومد:
– چه عجب خانومِ بدقول تشریف آوردن!
اول سیخ شدم؛ اما بعد وقتی فهمیدم کیه، به حالت عادی برگشتم و رو کردم پشت‌سرم.
– تو کار و خلاف نداری همه‌ش زیرآب من رو می‌زنی؟
با یه نیشخند روی لـبش، ابروهاش رو بالا داد و گفت:
– چرا وقتی می‌تونم حرصت بدم، برم سراغ یه کار دیگه؟
– عوضی!
چیزی نگفت و فقط با نیشخند، ابرویی بالا انداخت. کلافه گفتم:
– آنید! بهتره که لوم ندی، وگرنه…
وسط حرفم گفت:
– وگرنه چی؟ هان؟ تو قرار بود دیروز کار محموله‌ها و اون زارع‌زاده رو یه‌سره کنی، بعد می‌شه بهم بگی چرا موکولش کردی به امشب؟!
– آنید عصبیم نکن که هم خسته‌م، هم خون‌ریزی دارم.
آنید:
– جواب من رو بده.
کلافه‌تر از این نمی‌شدم و از طرفی می‌دونستم این بشر تا جوابش رو نگیره من رو ول نمی‌کنه. گفتم:
– چون کارا عقب افتاد. من کاملاً آماده بودم، زکریا و حامد هم قرار بود دیروز به‌محض رسیدن کامیونِ محموله‌ها جلوش رو بگیرن؛ اما یهو خبر رسید که اونا تایم انتقال محموله‌ها رو تغییر دادن و امروز بعدازظهر قراره حرکت کنن. خب چی‌کار می‌کردم؟

⭐️ رمان های پیشنهادی : 

رمان ایلانگا | E.Orang کاربر انجمن‌ رمان ۹۸

رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن ۹۸

رمان دختر توازن | Elaheh_A‌ (الهه آذری مقدم) کاربر انجمن رمان ٩٨

رمان امپراطوری داک‌ هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸

رمان لیانای من | مهدیه مومنی

ترجمه ماری هراس انگیز | Cute girl

⭐️ دلنوشته های پیشنهادی : 

 دلنوشته من | سامیار زاهد

دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی

دلنوشته فاخته مسکوت | yeganeh yami

 

 

⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان حربه ی احساس چیست؟

نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.

⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️

در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com


مارا در اینستاگرام دنبال کنید

کانال انجمن ما 

  • اشتراک گذاری
خلاصه اثر

این، داستان افرادیست که وارد بازی بد و خطرناکی شده‌اند. شاید ناخواسته، شاید با تصمیم غیرمنطقی؛ اما خطا کردند و وارد بازی اشتباهی شدند. بازی‌ای که پایانی ندارد؛ مگر آنکه خود باز‌کنان، آن را به اتمام برسانند با احساس خود. گاهی باید با احساس تصمیم گرفت؛ چرا که احساس است که تمام بدی‌ها را نابود و خوبی‌ها را به قلب می‌بخشد. احساسی که از جنس حربه است؛ حربه‌ی احساس!

مشخصات اثر
  • نام اثر
    حربه ی احساس
  • ژانر
    جنایی-مافیایی، عاشقانه، طنز
  • نویسنده
    کیمیا وارثی
  • ویراستار
    _sh@bnam, _mah
  • کپیست
    . fariba .
  • طراح کاور
    ~ROYA~
  • صفحات
    233
  • حجم
    3.7
  • منبع تایپ
    انجمن رمان 98
لینک های دانلود
کامنت ها
  • Saghar
    ۲۱ آذر ۱۴۰۰ | ۲۲:۱۳

    زیبا بود
    موفق باشید

    • ~Kimia Varesi~
      ۲۲ آذر ۱۴۰۰ | ۱۵:۰۱

      متشکرم 🙂

  • *Z.A.H.R.A*
    ۲۴ آذر ۱۴۰۰ | ۱۶:۰۰

    خسته نباشید خدمت نویسنده عزیز🌹😘
    رمان زیبایی بود. امیدوارم کار های بیشتری ازتون ببینیم. موفق باشید😘😘😘🌹🌹🌹

    • ~Kimia Varesi~
      ۲۷ آذر ۱۴۰۰ | ۲۱:۵۷

      ممنونم🌷 همچنین 🙂

      • حنانه سادات هاشمی
        ۲۹ خرداد ۱۴۰۱ | ۱۲:۰۸

        خسته نباشید امیدوارم همیشه موفق باشید

  • Meysa
    ۱۲ بهمن ۱۴۰۰ | ۱۳:۱۶

    عالی بود. موفق باشید

  • ~MoBiNa~
    ۱۳ بهمن ۱۴۰۰ | ۲۳:۱۱

    آفرین
    خسته باشی♡

  • ^~SARA~^
    ۲۹ بهمن ۱۴۰۰ | ۱۹:۳۵

    خسته نباشید میگم خدمت نویسنده محترم🌹
    رمان زیبایی بود و امیدوارم که اثرهای بیشتری ازتون ببینم

    • ~Kimia Varesi~
      ۲۴ اسفند ۱۴۰۰ | ۱۱:۲۲

      خیلی ممنونم 🙂

    • الهه آذری مقدم
      ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱ | ۲۲:۱۸

      خسته نباشید میگم به نویسنده محترم🌺🌺🌺

  • ozan
    ۱۳ بهمن ۱۴۰۱ | ۱۴:۵۷

    قابل تقدیره، مرحبا ☘️

  • قاسمی
    ۲ اسفند ۱۴۰۱ | ۱۰:۰۲

    عالی بود خسته نباشی 🙂

  • M O B I N A
    ۱ مرداد ۱۴۰۲ | ۱۴:۲۰

    ای جانم جلد اول نقطه‌ی انتقام
    کیمیا جان عزیزم خسته نباشی
    امیدوارم در آینده با این رمان های زیبا یه نویسنده ی معروف بشی خوشگلم

    • Tira9
      ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ | ۰۸:۱۶

      خدا قوت😍😍😍

  • حنانه سادات هاشمی
    ۷ مرداد ۱۴۰۲ | ۰۹:۴۸

    بسیار عالی بود به امید موفقیت های بیشتر

  • M A R J A N
    ۱۰ مرداد ۱۴۰۲ | ۲۲:۵۶

    خسته نباشی عزیزم🌹

  • SelmA
    ۱۵ مرداد ۱۴۰۲ | ۱۳:۱۳

    خسته نباشید میگم خدمت نویسنده عزیز ✨🌺
    رمان زیبایی بود ،منتظر اثرهای بعدیتون هستم 🙂

  • مبینا گوهری
    ۲۸ فروردین ۱۴۰۳ | ۲۱:۱۴

    عالی خسته نباشید نویسنده خوش قلم💓

  • Whisper مشتری سایت
    ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳ | ۰۹:۵۱

    عالیه😍 خسته نباشی نویسنده عزیز🤍

تبلیغات
پارسکدرز اولین بازار کار آنلاین ایران
ورود کاربران

  • Tira9صدای زیبا برای متن زیبا خسته نباشید 💐💐💐...
  • Tira9قلمتون مانا بسیار عالی و تاثیر گذار 💐...
  • Whisperدوستش داشتم.. موفق باشی الناز عزیزم🤍...
  • Whisperآی‌سونای زیبام:) بنظرم خاص‌ترین رمان انجمن بود و هست.. واقعا زیبا بود، خسته نباش...
  • Whisperعالیه😍 خسته نباشی نویسنده عزیز🤍...
  • مبینا گوهریعالی خسته نباشید نویسنده خوش قلم💓...
  • fereshtehواقعا رمانش عااالیه فقط میمونه جلد دومش که چجوری بابد دانلودش کنم من بیصبرانه می...
  • Tira9خسته نباشید قلمتون مانا...
  • Tira9خدا قوت😍😍😍...
  • MaRjAnبی‌صبرانه منتظر سهش می‌مونم آنیتا جان:)♡...
درباره سایت
رمان ۹۸ | دانلود رمان
خانواده‌ی رمان ۹۸، با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است. سایت رمان 98 همواره بروز ترین رمان‌های نویسندگان را در اختیار اقشار مختلف جامعه می‌دهد تا به دلیل علاقه افراد به تکنولوژی امکان خواندن کتاب‌های متنوع را برای همه سنین راحت‌تر کند و سرانه‌ی مطالعه جامعه رارونق بخشد. هم چنین بخش انجمن سایت با هدف کمک و حمایت به افرادخوش ذوق و با استعداد ایجاد گشته تا ضمن نشر آثار در بهبود قلم عزیزان نیز سهمی داشته باشد
آمار سایت
  • 127 نوشته
  • 0 محصول
  • 1104 کامنت
  • 437 کاربر
دسترسی سریع
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان ۹۸ | دانلود رمان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!
طبق ماده 12 فصل سوم قانون جرائم رایانه ای کپی برداری از قالب و محتوا پیگرد قانونی خواهد داشت.