دانلود رمان عاشقانه خاکستر شعله ور
⭐️ دانلود رمان خاکستر شعله ور
⭐️خلاصه رمان خاکستر شعله ور:
آتش عشقی که بی مهابا، قلب مادرشان را نشانه گرفته؛
یکی لبریز از خشم و انتقام، دیگری تنها مشتش را میفشارد، از درون فرو میریزد و دعوت به آرامش میکند. قلبهایشان به هم گره خورده؛
ولی خاکسترهای این عشق سوزان، جان دیگری را بازیچه قراره داده، تا فاجعهای دیگر رقم بزند؛
اما این بار او تسلیم نمیشود!
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
یک هفتهای میشد که تشویش مهمان ناخواندهی دلم شده بود و حال پیغامی که خاموشی موبایل برادرم را یادآور میشد، اضطرابم را تشدید میکرد. موبایل را از میز کارم برداشتم و برای بار هزارم شمارهی نیما را گرفتم. باز هم همان صدای آشنا نچم را بلند کرد.
-دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد.
ادامهی جملهاش را حفظ شده بودم. بهساعت مچی نقرهایی نگاهی انداختم؛ ساعت هشتوبیست دقیقه صبح بود؛ تقریبا یکساعت دیگر با نماینده شرکت فرش بافی قرار داشتم. قرارداد با یکی از بزرگترین شرکتهای صادرکننده فرش، شرکت کوچکما را به سوی مسیر پیشرفت هول میداد. همه چیز برای قرارداد مهیا بود؛ اما انگار میدانستم که این اضطراب سرکش بیدلیل نیست. طبق عادت معمول، وقتی استرس در وجودم زبانه میکشید، خط فرضی روی موزاییک سفید را برای پیموندن متوالی برگزیدم، و همزمان سعی کردم افکار مخربی که به سمتم هجوم میآورد را پس بزنم. تصمیم داشتم با این قرارداد زحمات عمو را جبران کنم. عموسهراب صاحب کارخانه نخ ریسی نسبتا کوچکی بود و من از پانزده سالگی در کارخانه همراهیش میکردم. کنار دستش علاوه بر کار و سختکوشی، مرام و مروت آموخته بودم. نهایی کردن قرارداد با شرکت فرشبافی، میتوانست ذرهای از الطاف بی چشمداشتش را جبران کند.
با دو تقهایی که به در خورد، روی موزاییک سوم از مسیر ده موازییکه فرضیام میخکوب شدم.
-بفرمایید.
محسن با چند پوشه که زیر بـ*ـغلش نگه داشته بود، پشت درب چوبی زرشکی رنگ ظاهر شد. نگاهم را از صفحه موبایل گرفتم و به چشمهای قهوهای رنگاش زل زدم. دستی به موهای فرفری که از پدرش به ارث برده بود کشید و چال گونهاش روی تهریشش شروع به خودنمایی کرد. با شیطنت گفت:
-اووَه؛ چه کردی آقا شایان!
خندهی ریزی کرد. نزدیکتر آمد و در را بست.
-نمیخوان که بیان خواستگاریت دادا، یه معاملهاست دیگه.
کت و شلوار اسپرت مشکی پوشیده بود و بوی عطر تلخش اتاق را پر کرده بود.
با حرص گفتم:
-یه نگاه تو آینه به خودتم بندازی بد نیست.
سرش را به نشانه تعظیم پایین آورد و گفت:
-به پای شما که نمیرسیم قربان!
با وجود صدها بار شنیدن اعلان خاموشی، باز هم سعی کردم شماره نیما را بگیرم. بیحوصله گفتم:
-کم چرت بگو محسن؛ اعصاب ندارما!
از من فاصله گرفت. پروندهها را روی میز شیشهای گذاشت و روی صندلیام نشست و پاهایش را روی هم انداخت. متفکرانه گفت:
-حالا چرا این قدر آشفتهای؟ گوشی رو بذار پایین بیا دو دقیقه این پروندهها رو چک کن؛ ببین یه قرارداد پنج…
قبل از اینکه جملهاش را به پایان برساند، گفتم:
-داداش شرمنده؛ بیزحمت هر چی هست خودت اوکی کن؛ من اصلا تمرکز ندارم. نیما رو هر چی میگیرم خاموشه!
پایش را پایین انداخت.
-مگه دیشب نیومد خونه؟
-دیشب ساعت هشت پیام داد نمیاد؛ دقیقا از بعدش خاموشه. سابقه نداشته تا حالا. شماره دوستش سعید هم…
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان خاکستر شعله ور؛
رمان قربانیان آتش | Mohadese22 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان نیکتوفیلیا | آنیا عرفانی کاربر رمان ۹۸
دلنوشته فاخته مسکوت | yeganeh yami
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان خاکستر شعله ور چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
با سلام، خسته نباشید به نویسندهی عزیز و سختکوش رمان!
قلم، توصیفات، احساسات همه و همه به عالی ترین شکل ممکن نوشته شده بودند!
آرزوی موفقیت بیشتر!
خیلی ممنون حنای عزیزم🌸
زنده باشی
رمان زیبایی بود.
تشکر از نظر ارزشمندتون🌸
رمانی زیبا با احساسات ملموس
قلم نویسنده عالی بود و به راحتی میشد باهاش انس گرفت
موفق باشی نویسنده عزیزم
ممنون بابت همراهیت مهتای بیهمتا😉🌸
محبت داری
خیلی زیبا بود
موفق باشید^^
مرسی ساغر جانم🌸
دست مریزاد
عالی بود بسیار لذت بردم.
موفق باشی:)
قلمت مانا^^
منتظر اثر بعدیت هستم:)
خسته نباشی نویسندهی عزیز:) بسیار زیبا!