دانلود رمان ترسناک زمزمه اهریمن
✳ دانلود رمان زمزمه اهریمن
✳ خلاصه رمان زمزمه اهریمن:
من صداهای متعددی میشنوم، سکوت و صدا!
دیوانهوار این چرخه ادامه داره.
نمیدونم این کلمات اهریمنی از کجا سرچشمه میگیره؛ ولی قطعا کسی پشت این پرده ایستاده؛
شاید یک نفر شاید هم چندین نفر!
“صدای شیطان رو حس کن! اون درون سرت نیست، درون رگته!(۹۱۰۱)”
✳ قسمتهایی از این رمان:
چرا داستان این زن شبیه من بود؟!
حرفهاش آزارم میداد و ترس رو به خونم تزریق میکرد! دستهام عرق کردند و به لرزش افتادند. گوشه آستینم رو گرفتم و فشار دادم؛ احساس میکردم هوایی برای نفس کشیدن وجود نداشت! ایستادم و اونم ایستاد. میخواستم نفسهام بالا بیاد؛ نمیدونستم چرا اینطور شدم! تاثیر سرُمها و آمپولهایی بود که تو بیمارستان بهم تزریق کردند یا چیز دیگه؟
میخواست ادامه بده، اما همون لحظه عصبی گفتم:
-تمومش کن!
-همه فکر میکردند اون قابل درمانه، تا زمانی که دکترش رو خفه میکنه و میکشه.
توی چشمهام نگاه کرد و هنوزم داشت ادامه میداد! سرفهم گرفته بود و قفسه سـ*ـینهم درد میکرد.
-اون زن رو توی تیمارستان بسـ*ـتری میکنند. توی همونجا دخترش به دنیا میاد؛ یه دختر که پدرش انسان نیست! بعد از به دنیا اومدنش، اون زن بلافاصله خودکشی میکنه.
سرفههام شدیدتر شد و داشتم تعادلم رو از دست میدادم؛ مارسلین از بازوم چسبید و آروم گفت:
-آه… دردت گرفت؟! منم…!
سرفههام کمتر شد، تند تند نفس میکشیدم و سرم رو تکون میدادم! عصبی بازوم رو از دستش کشیدم، خواستم چیزی بگم که پرید و بلند گفت:
-اسم اون دختر رو مارسلین گذاشتن!
و این جملهش من رو به سکوت برد. مارسلین…!
آهسته داشتم نگاهش میکردم. اون یک دو رگه بود؟ سرم رو پایین انداختم و به آسفالت نگاه کردم؛ داخل کوچه خودمون بودیم.
نمیفهمیدم، گیج بودم. یعنی اون؟ آخه چطوری؟!
-من ضمیر ناخودآگاه تواَم.
سرم رو بالا گرفتم و مدتی به چهرهاش خیره شدم. پس برای همین قیافش عجیب بود؛ چون اون دو رگه بود!
آروم پرسیدم:
-ضمیر ناخودآگاه یعنی چی؟
-یعنی ریههای من بسوزه، نفسهای تو بالا نمیاد!
اون اینها رو تعریف میکرد و درد هم میکشید؟!
لبخندی کمرنگ زد و گفت:
-حالا دخترشون مارسلین هم به یک مرد از آدمیزاد دل بسته…
تند تند داشتم پلک میزدم. دستم رو توی موهام فرو کردم و ازش فاصله گرفتم؛ میخواستم ازش دور بشم، یک گوشه بشینم و به دیوار زل بزنم!
-فرزند این عفریت، هر کاری رو انجام میده تا چیزی که میخواد رو به دست بیاره!
لبخندش عمیقتر شد و آروم گفت:
-هرکاری رامین!
با ناخونش فکش رو خاروند، فکش زاویه داشت و این یکی از ویژگیهای آدمیزادیِ صورتش بود! دو قدم اومد جلو و بعد از اینکه اطرافش رو نگاه کرد، گفت:
-داستان جالبی بود نه؟
سرتاپا نگاهش کردم. سری به نشونه نه، تکون دادم و سریع سمت خونه رفتم!
صدای برخورد داروها توی کیسه روی اعصابم میرفت و سرم رو به درد میآورد.
اونقدر تند میرفتم که به چند مرد که از کنارم رد میشدند برخورد کردم؛ اونها هم چندتا چیز سرهم کردند که نفهمیدم، ولی من فقط دستم رو به معنی عذرخواهی بالا آوردم.
جلوی در خونه ایستادم و سر کوچه رو نگاه کردم؛ وقتی نبود مارسلین رو دیدم خیالم راحت شد. کلید رو از جیب شلوارم در آوردم و در رو باز کردم.
➹ مطالب پیشنهادی برای رمان زمزمه اهریمن؛
➹ نظر شما در مورد دانلود رمان زمزمه اهریمن چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
خسته نباشید خدمت هادس جون
ان شالله موفق و موید باشی ❤
طرح داستانی و نگارش خیلی عالی رمان خوندنی از زمزمه ساخته.
خسته باشی نویسنده جآن
تبریک میگم هادس..
واقعا عالی بود:)!
من ژانر ترسناک نمیپسندم قبلا هم گفتم، ولی این رمان تنها رمان نبود انگار واقعا با شخصیت ها حرف میزدی?
خسته نباشید.
عالی بود.
عالی همچون خودت عزیز! تبریک بابت رو صفحه رفتن رمانت
تبریک هادی جان +-+
درود خسته نباشید این رمان جلد دوم نداره ؟
سلام، میتونید با عضو شدن در انجمن با خود نویسنده در ارتباط باشید و جویای ادامه رمان شوید.
از طریق این لینک : عضویت
عالیی بود هادس جونمم خسته نباشییی^^
من قلمشون رو میپسندم!
عالی بود عزیزم:)