دانلود رمان عاشقانه لیانای من
⭐️ دانلود رمان لیانای من
⭐️خلاصه رمان لیانای من:
زندگی پر از فراز و نشیبهاست! لیانای داستان ما هم گذشته بسیار سختی رو پشت سر گذاشته و به امید اینکه آیندهی روشنتری داشته باشه، روزهاش رو میگذرونه اما تقدیر همیشه هم قرار نیست فقط و فقط ضربه بزنه، بلکه گاهی هم یک دفعه یک چیزایی رو بهت میده که همیشه توی رویاهات میدیدی! لیانا هم طی اتفاقاتی معجزهی واقعی رو حس میکنه و در این راه با افرادی خاص آشنا میشه که آیندهش رو رقم میزنن؛ خصوصاً کسی که عشقِ لیانا میشه.
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
بالأخره پس از گذشت چندین ساعت، به فرودگاه فرانکفورت رسیدیم و خلبان اعلام کرد که باید پیاده بشیم. همهمهای توی هواپیما ایجاد شد.
بچهها رو صدا کردم و همه مشغول جمع کردن وسایلمون شدیم و به نوبت از هواپیما پیاده شدیم. پشت سرمون هم پسرها و در آخر؛ رایان و بهزاد و سایه. همه یک جا جمع شدیم.
حسابی خسته بودم و حس میکردم واقعاً بدنم داره تیکه تیکه میشه!
بهزاد و رایان مشغول صحبت با هم بودن و من اصلاً دلم نمیخواست به این پسره نگاه کنم!
بهزاد رو کرد به دخترها -که همه یک گوشه ایستاده بودیم- و گفت:
-برید استراحت کنید. پنج ساعت دیگه همین جا جمع بشید، از هم جدا نشید تا همدیگه رو گم نکنید و وقتی هم که سر ساعت شد، همین جا باشید تا از پرواز عقب نمونیم، فهمیدین؟
همه تائید کردن و ما دخترها ازشون جدا شدیم. من سنگینی نگاه رایان رو حس کردم ولی اصلاً نگاهش نکردم و در کنار دخترها گام برداشتم و از دنیا پرسیدم:
-کجا میریم؟!
-یه مکان داره اینجا برای عبادت و انجام کارای مذهبی؛ میتونیم اون جا کمی استراحت کنیم.
-چه خوب!
با رسیدن به مکانی که دنیا میگفت، همه داخلش شدیم و جمع شدیم یه گوشه که من دیگه نمیتونستم چشمهام رو باز نگه دارم و دراز کشیدم. همزمان با من، همه دخترها دراز کشیدن و من با خیال راحت، چشمهام رو بستم و خودم رو سپردم به خواب…
***
-هی دختر! بیدار شو… لیانا؟
چشمهام رو باز کردم و کش و قوسی به بدنم دادم. دنیا بود که تندتند صدام میکرد و وقتی دید چشمهام بازه، بازوم رو گرفت و بلندم کرد:
-پاشو. نیم ساعت دیگه حرکته! خیلی خوابیدی!
گیج نگاهی به اطرافم کردم که دیدم دخترها همه بیدارن و بعضیهاشون دارن آرایش میکنن و بعضیها هم
هنوز گیج خوابن… خندهم گرفته بود.
برخاستم و به همراه نفیسه و تامیلا و آذر، به سرویس رفتیم و پس از شستن صورتم و انجام کارهامون، باز به همون مکان برگشتیم و من از آتوسا لوازمش رو گرفتم و آرایش کردم؛ چون لوازمم رو گذاشته بودم توی چمدون و همراهم نبودن. بعد از اون، همه در کنار هم به سمت جایی رفتیم که قرار بود همون جا جمع بشیم.
پسرها همه جمع بودن و منتظر ما که با دیدنمون خیالشون راحت شد. من روی صندلیها نشستم تا شماره پروازمون رو بخونن؛ چون یکمی خوابیده بودم، واقعا سرحالتر بودم.
ژینا آبمیوهای به سمتم گرفت.
-بیا اینو بخور.
ازش گرفتم و تشکر کردم. با طعم پرتقال بود و واقعاً بهم مزه داد بعد از خواب.
با خوندن شماره پرواز، باز هم همگی به سمت هواپیما رفتیم و مثل قبل نشستیم سر جاهامون. من واقعاً از این همه معطلی توی هواپیما، حوصلهم سر رفته بود!
هدفونم رو توی گوشم گذاشتم و کمربندمم بستم که هواپیما مثل دفعه قبل، با تکون خوردنهای شدید اوج گرفت و کمی بعد، عادی به راهش ادامه داد.
آهنگی رو پِلی کردم و سرم رو تکیه دادم به صندلی و چشمهام رو بستم.
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان ماه پسند | ronak.a کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان به فاصله یک رویا | M£R کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان آخرین قدم های راه | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان خاطرات نوجوانی | Hannaneh
رمان اختر دختر زیبای قاجار | الی نجفی فر
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته الف تا ی | ~Yäs
دلنوشته من | سامیار زاهد
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان لیانای من چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹
❤️❤️❤️🌹🌹🌹🌹🌹
عالیه
عالی بود
موفق باشید
خستهنباشید:)
زیبا بود.
خسته نباشید.
خسته نباشید بانو
سلام چطور میشه عضو شد؟
سلام دوست عزیز وفت بخیر
فرم عضویت در انجمن رمان ۹۸ رو با دقت پر کنید و عضو انجمن بشید.
عالی بود.
خسته نباشید.
خسته نباشید ♥
مهدیه عزیز خسته نباشید😘
لذت بردیم از رمان زیباتون🌹
قشنگ بود.
عالی
زیبا بود خسته نباشید
خیلی هم زیبا
موفق باشید
عالی بود
خسته نباشید
قلبم به درد اومد، واقعا زیبا بود، خسته نباشید✨