دانلود رمان عاشقانه در پس یک پایان
⭐️ دانلود رمان در پس یک پایان
⭐️خلاصه رمان در پس یک پایان:
این داستان، داستان زندگی دختری است که در اوج زنانگی، هنوز رؤیاهای دخترانهاش را در سر دارد.
دختری که در هنگام عبور قایق رؤیاهایش از امواج خروشان، در یک زندگیِ پرتلاطم در ترس و تردید است؛
چرا که در دوراهی مسئولیتهای سنگینش و رؤیاهایی که هنوز در سرش ماندهاند، انتخاب امری بسیار دشوار است.
درنهایت او با انتخاب بهظاهر درستش، دیگری را قربانی میکند.
شاید انتخاب او در اولین نظر درست بود؛ ولی دریای خروشان زندگیاش،
با این انتخاب به آرامش و عشقی که برای زندگیاش در نظر داشت، پایان میدهد؛
پایانی که هیچ کس نمیتواند پیشبینی کند چه در انتظار دارد و
هیچ کس نمیتواند بگوید در پس یک پایان، در زندگیِ وی چه خواهد شد.
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
رفت و با رفتنش دوباره من را در این خانهی بزرگ که با تمام بزرگیاش،
تنهایی و بیهودگی روزمرگیهای زندگیام را به رخِ من میکشید، تنها گذاشت.
پس از رفتنش راهی آشپزخانه شدم و در یخچال را باز کردم.
چند دقیقهای بیهدف به مواد غذایی داخل آن نگاه کردم تا آنکه با حس سرمایی که از یخچال بیرون تراویده و پاهایم را به مرز انجماد رسانده بود، سرم را چند باری به طرفین تکان دادم و تعدادی گوجهفرنگی و فلفل دلمهای از آن بیرون آوردم.
خودم را با خردکردن آنها مشغول کردم و پختن شام را زودتر از همیشه آغاز کردم. حین تکتک کارهایی که میکردم، فکر هلنا از ذهنم گذر میکرد. امروز با تمام وجود حس کردم از رفتارهای من خسته شد و برای همین زودتر رفت.
هر بار که میخواست به من کمک کند، بهخاطر عقایدی که من دارم که البته بخش عظیمی از آنها از خانوادهام به من به ارث رسیدهاند، با مخالفت یا بی پاسخی از جانب من مواجه میشد و هر بار پشیمان باز میگشت.
این بار هم استثنا نبود.میز شام را چیدم و روی یکی از صندلیهای چوبی قهوهای تیرهی پشت میز نشستم. اگر میگفتم هر شی چوبی در خانهی ما قهوهای تیره بود، دروغ نمیگفتم و البته دلیل قانعکنندهی این دکوراسیون تیرهی افسردهکننده، علاقهی فرزاد به این رنگ بود و اینجا علایق او بودند که حکمرانی میکردند.
سرم را پایین انداختم و به بشقاب چینی سفیدرنگ خالی جلویم که تنها تزئینش طرح گلهایی کِرمیرنگ با شاخههایی قهوهای تیره بود که در حاشیهی بشقاب به چشم میخوردند، نگاه کردم. انگشت اشارهام را روی شکوفهی یکی از آن گلهای کرمیرنگ گذاشتم و با صدایی آهسته گفتم:
-زودتر برس!
مثل همیشه نمیدانستم تا چه ساعتی از شب باید برای رسیدن فرزاد و شامخوردن دونفرهمان منتظر بمانم و همین انتظار طاقتفرسا، بخش عظیمی از زمان هر روز مرا به بطالت تلف میکرد.
دستم را زیر چانهام تکیهگاه کردم و به ساعت دیواری چوبی بزرگ روبهرویم چشم دوختم.
عقربهی ثانیهشمار بیآنکه لحظهای توقف کند، مدام در حال تکانخوردن بود و آن مکثهای دهم ثانیهای که بین حرکتش داشت، ناچیزتر از آن بود که بتوان بیانش کرد و گفت زمان توقف هم دارد. صدای تیک تاک ثانیهشمار با صدای آهی که من کشیدم، آمیخته شد.
ساعت نزدیک ده شب بود؛ ولی هنوز انتظار نیاز بود. بلند شدم و از آشپزخانه دستمال مخصوص تمیزکردن میز را برداشتم.
برای سومین بار در امروز، میزهای عسلی کوچک پذیرایی را تمیز کردم. در نزدیکی آشپزخانه بودم که در خانه باز شد و فرزاد با ظاهری خسته جلوی چشمانم ظاهر شد. قبل از آنکه کفشهایش را دربیاورد، نگاهش را به من دوخت و گفت:
-سلام.
لبخند کمرنگی زدم و گفتم:
-سلام، خسته نباشی! برو لباس عوض کن و بیا که شام آمادهست.
سرش را به نشانهی تأیید به پایین حرکت داد و گفت:
-باشه.
خم شد که کفشهایش را در بیاورد؛ ولی نگاهش به دستانم افتاد و بلند شد. ایستاده، نگاه مشکوکش را از استکان که در دستم بود، به صورتم کشاند و گفت:
-کسی اومده خونه؟
نگاهم را از او گرفتم و سرم را پایین انداختم. فرزاد اصلاً از هلنا خوشش نمیآمد. او معتقد بود هلنا بدترین دوست من است و باید تا ممکن است از او فاصله بگیرم؛ چرا که حرفهایش برای زندگی مشترک ما سم خطرناکی است.
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان ایلانگا | E.Orang کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن ۹۸
رمان امپراطوری داک هو | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان لیانای من | مهدیه مومنی
ترجمه ماری هراس انگیز | Cute girl
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته دختری از جنس غم | مهدیه مومنی
دلنوشته فاخته مسکوت | yeganeh yami
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان در پس یک پایان چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
این داستان، داستان زندگی دختری است که در اوج زنانگی، هنوز رؤیاهای دخترانهاش را در سر دارد.
دختری که در هنگام عبور قایق رؤیاهایش از امواج خروشان، در یک زندگیِ پرتلاطم در ترس و تردید است؛
چرا که در دوراهی مسئولیتهای سنگینش و رؤیاهایی که هنوز در سرش ماندهاند، انتخاب امری بسیار دشوار است.
درنهایت او با انتخاب بهظاهر درستش، دیگری را قربانی میکند.
شاید انتخاب او در اولین نظر درست بود؛ ولی دریای خروشان زندگیاش،
با این انتخاب به آرامش و عشقی که برای زندگیاش در نظر داشت، پایان میدهد؛
پایانی که هیچ کس نمیتواند پیشبینی کند چه در انتظار دارد و
هیچ کس نمیتواند بگوید در پس یک پایان، در زندگیِ وی چه خواهد شد.
خسته نباشید🌹🌹🌹❤️❤️❤️
ممنون از محبت شما
بالاخرههه این رمان رفت رو سایت! خسته نباشی روشنک جان. : )🌿
جاسمین جانِ من
خیلی کنار من بودی، روحیه دادی، یا نقدهات کمک کردی و حمایت کردی هم موقع نوشتن هم وقتی تموم شد.
ممنونم ازت ❤️
و واقعا بالاخره این رمان طلسم شکست و رفت روی سایت 🙂
قشنگ ترین رمانی که بارها خوندمش، این رمان بوده و هست.
علاوه بر این رمان، تمام رمان هایی که روشنک جان خلقشون کرده، عالی هستن و ارزش خوندن رو دارن.(اغراق نمیکنم و واقعا قلمش عالیه)
خسته نباشی عزیزم و موفق باشی❤️😘
عسل مهربون!
خیلی ممنونم ازت بابت همراهی همیشگیت، محبت زیادت و زیباییِ لطفِ نگاهت *.*
عالی بود
قلمتون مانا
ممنونم از محبتِ نگاهتون
بسیار زیبا
قلمتون مانا نویسنده عزیز^^
ممنونم از لطف نگاهتون
خسته نباشید روشنک جان
واقعا عالی بود:) خسته نباشی نویسنده جان
ممنون از محبت شما🌹
سلام
چطور میشه رمان جز پیشنهادی ها قرار میگیره؟
چطور میشه رمانم رو تایپ و منتشر کنم؟
سلام وقتتون بخیر، در انجمن عضو بشید و بعداز ارتباط با ناظرین و حین تایپ رمانتون، رمان شما بررسی میشه و اگر شرایط لازم رو داشته باشه پیشوند میگیره و این پیشوند باعث میشه که رمان شما جز پیشنهادی های اسلایدر سایت قرار بگیره.
بسیار عالی خسته نباشید🌹
عالی بود
خسته نباشید بانو ♥
عالی🌹
خسته نباشید🌹
زیبا بود. خسته نباشید:)
بسیار عالی
زیبا و ارزشمند بود
قلمتان مانا
سلام… لینک پیدیاف برای بنده دانلود نمیشه… ارور میده.
سلام دوست عزیز وقتتون بخیر
لینک ها چک شدن مشکلی ندارن
دوباره تست کنید.
زیبا بود خسته نباشید
زیبا بود.
خسته نباشید!
قلمتون مانا:)