زمانی که سورن، از انتظار کشیدن برای جرعهای آرامش خسته شده بود، شخصی متفاوت از دوردستها پیدا میشود تا در عمارت بزرگ خانوادهی سورن کار کند. در همین منوال، او برادرش، پارهی تنش را از دست میدهد. بیرمقتر از همیشه، نمیداند با خانوادهی آسیبپذیرش چه کار کند؛ اما کسی در همین حوالی، به کمک او میشتابد.
شه زادهی تباهیها شه زادهی مغرورِ بی گناه...
زندگی اگر چه تلخ اگرچه تو همیشه بی پناه...
تقدیر تو مشخص نیست که اجباری نیست..
انتخاب الان تو دنیای آیندهات را میسازد.
نترس و نترس و نترس!
بیا با هم دنیای رویاییات را بسازیم که تو دیگر تنها نیستی.