خلاصه کتاب:
فکر میکردم که میتوانم تا ابد با کوله رنگورورفتهام قدم بزنم و به هیچ چیز فکر نکنم
از شعر و شاعری و عشق و عاشقی گریزان بودم
ولی هنگامی که نسیم تو از شرق وزیدن گرفت، نفهمیدم چگونه راهم را سوی تو کج کردم!
- نام کتاب: سفری به مقصد تو
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: Afsa
- صفحات: 21
- 1063 روز پيش
- ~Roya~
- 2,232 بازدید
- ۱۵ کامنت
خلاصه کتاب:
پروانههای دشت دلم بهآرامی سمت شعلهی چشمانت که رازهای جهان را برملا میکند
پر میکشند و جاودانه برایت آوازهی جان سپردن سر میدهند
یاران از شهد نگاهت به وجد آمده و مات و مبهوت میمانند
گویی شمعی بهآرامی در تاریکیِ دلشان افروخته شده
و عشق را در تو کمین میکنند
- نام کتاب: شمع دل افروز
- ژانر: مناسبتی
- نویسنده: Saghar و ♪ozan
- صفحات: 9
- 1073 روز پيش
- ~Roya~
- 3,102 بازدید
- ۱۳ کامنت
خلاصه کتاب:
لبخندهایم نقابی است برای دورماندن از هرگونه توجه
توجههایی که گاه تنها برای فریب دادن، شکستن و سوءاستفاده از قلبِ خیلیخیلی کوچکم است
بارها بهخاطر توجههایی که به آن کردهاند، شکسته است
با لـبهایی متبسم بر رویش چنگی کشیدند
با غضبهایی که هیچگاه قابل فراموشی نیست، مورد سرزنش قرارش دادند
بزرگترها تِرمیناتورهای انساننمایی هستند که هر کدام بارها برندهی جایزه اسکار شدهاند
- نام کتاب: صدایت را نشنوم
- ژانر: تراژدی
- نویسنده: ~حنانه حافظی~
- صفحات: 19
- 1093 روز پيش
- ~Roya~
- 1,083 بازدید
- ۱۲ کامنت
خلاصه کتاب:
گاه در خلوت انبوه افکارم را پشتسر میگذارم و تنها به یک چیز میاندیشم:
-در آنطرف مرز چه میگذرد؟
ندای درونم به آنی، مواجوار گلوگاهم را میفشارد و با بیمیلی لـ*ـب میزند:
-مرزهای دروغ را که جابه جا کنیم، واقعیت را مییابیم و اگر مرزهای واقعیت را برهم زنیم دروغ را!
نهایت سکوت میکنم و قدم به مرزهای ناشناختهای میگذارم که روزی سعی در انکارشان را داشتم.
- نام کتاب: کمی هم از تو
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: نوشین سلمانوندی
- صفحات: 20
- 1108 روز پيش
- ~Roya~
- 1,085 بازدید
- ۱۰ کامنت
خلاصه کتاب:
شده ام مترسکی که عاشق کلاغ ها شدهست...
نمیتوانم باعث پراندن تو باشم ،
نمی شود کاری کنم که سر به این باغ نزنی...
مرا به زودی کشاورز می برد که بسوزاند.
آدم ها هم مثل ما مترسک ها،
وقتی عاشق می شوند به هیچ دردی نمی خورند دیگر.
باید بسوزند...فقط سوختن...
- نام کتاب: شروین دخت از بهر ط مینویسد
- ژانر: تراژدی، عاشقانه
- نویسنده: سناتور
- صفحات: 10
- 1197 روز پيش
- ~Roya~
- 1,712 بازدید
- ۲۸ کامنت
خلاصه کتاب:
زندگی پر از فراز و نشیبهاست! لیانای داستان ما هم گذشته بسیار سختی رو پشت سر گذاشته و به امید اینکه آیندهی روشنتری داشته باشه، روزهاش رو میگذرونه اما تقدیر همیشه هم قرار نیست فقط و فقط ضربه بزنه، بلکه گاهی هم یک دفعه یک چیزایی رو بهت میده که همیشه توی رویاهات میدیدی! لیانا هم طی اتفاقاتی معجزهی واقعی رو حس میکنه و در این راه با افرادی خاص آشنا میشه که آیندهش رو رقم میزنن؛ خصوصاً کسی که عشقِ لیانا میشه.
- نام کتاب: لیانای من
- ژانر: عاشقانه، اجتماعی
- نویسنده: مهدیه مومنی
- صفحات: 543
- 1203 روز پيش
- ~Roya~
- 2,667 بازدید
- ۱۷ کامنت
خلاصه کتاب:
دیبا؛ هر کس که بگوید از مرگ نمیهراسد، لاف میزند!
دیبا؛ مرگ، سریال ترسناک نیست که هر جایش را که نخواستی، نگاه نکنی.
مرگ، رمان ترسناک هم نیست که هر جایش را که ترسیدی،
کتاب را ببندی و چند نفس عمیق بکشی و به خودت حالی کنی که داستانی بیش نیست!
مرگ؛ هیچ است دیبا، هیچ!
همین هیچی بودنش است که این گونه خوفناکش میکند.
دیبا؛ با اعجاز کلمه نمیتوان مرگ را توصیف کرد،
مرگ را باید با گوش بشنوی،
با چشم بچشی
و با بینی، بشنوی!
- نام کتاب: فقط دیبا بخواند
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: سناتور
- صفحات: 12
خلاصه کتاب:
میتوانستم فراموشت کنم، امّا نشد!
زندگی یعنی همین؛ جبری به نامِ اختیار...
جایی خوانده بودم دلشکسته به استخوان شکسته میماند.
به نظرم از آن جملههایی است که باید با طلا نوشت!
از بیرون همه چیز رو به راه است اما از داخل...
دم به دم، درد!
و من مینویسم از دردی که آتش به جانم کشیده!
این روزها زور قلبم فقط به قلم میرسد و بس
و امان از افکاری که واژهای برایشان نباشد...
- نام کتاب: جبری به نام اختیار
- ژانر: عاشقانه، تراژدی
- نویسنده: anita.a
- صفحات: 12
- 1227 روز پيش
- ~Roya~
- 972 بازدید
- ۹ کامنت
خلاصه کتاب:
برای خودش مینویسد.
برای خودش میخواند و حتی برای خودش زندگی میکند.
اما این تکرارها عجیب میتواند به دل بنشیند!
- نام کتاب: حس من
- ژانر: تراژدی، عاشقانه
- نویسنده: سامیار زاهد
- صفحات: 20
- 1229 روز پيش
- ~Roya~
- 684 بازدید
- ۶ کامنت
خلاصه کتاب:
«زیباترین معجزه هستی؛ بودی که وسوسهام کردی..
معجزه بهشتی بودی که عاشق پیشهام کردی!»
معجزه عشق تو مرا آشفته و حیران کرد؛ اما نفهمیدم که حوا هم گول سرخی سیب را خورد و عاشق شد!
عشق تو همچنون شمشیری براق اما زهرآلود بود که اندکاندک در وجودم فرو رفت!
نفمهمیدم؛ اما تو خوب میدانستی که این عشق بیمار است!
عشق بیماری که خنده را از لبانم زدوده است..
روح سرکشم را بیتاب و بیقرار کرده است!
جسم نحیفم را ضعیف کرده است
و کلام را بر من حرام کرده است..
تضاد این روزهای زندگیام عشق بیماری شده است که گریبان را بر من تنگ کرده است و هر لحظه مرا در سیاهی مطلق فرو میبرد!
اما درمان چیست؟!
درمان این عشق بیمار چیست؟! نکند درمانش همانند گنجی در قلعهای دفن شده زیر آب اقیانوسها است که برای کشفش باید خطر را در آ*غو*ش بگیری که شاید موفق شوی و شاید شکار تاریکی اعماق آن شد.
- نام کتاب: عشق تو بیماره
- ژانر: عاشقانه
- نویسنده: ASaLi_Nh8ay
- صفحات: 15
- 1235 روز پيش
- ~Roya~
- 721 بازدید
- ۴ کامنت