در راستای خیابان و در کنار صندوق پست، غمنامهای را از پرندگان سراغ میگیرم. در این سرزمین حتی پرندگان غمگین هستند؛ گویی باید منتظر آمدن معجزهای باشیم... . اما انتظار معجزه را بعید میدانم! پرندگان همه خیساند و گفتگویی از پریدن نیست. گویی جوانیام در حال گذر است؛ چیزی از آن نمیفهمم. هنوز هم منتظر معجزهای هستم. میدانم دیگر جوان نمیشوم، اما بازهم منتظر معجزهای میمانم... .