دانلود رمان فانتزی و عاشقانه آندلس
⭐️ دانلود رمان آندلس
⭐️خلاصه رمان آندلس:
دختری که وارد دنیای عجیبی میشه؛ زندگیهایی که به وجود اون بستگی دارند و سرزمینی که صد سال
منتظر مونده . حقایقِ تلخی که به زودی آشکار خواهند شد و زندگی دخترک را تغییر خواهند داد !
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
گوشیم رو به شارژ زدم و از روی تخت بلند شدم. از دیشب داشتم توی اینستاگرام میچرخیدم و اصلا نخوابیده بودم؛ در واقع گذر زمان رو هم حس نکردم. به طرف دستشویی رفتم و بعد از انجام کارهای مربوطه، یک شال مشکی روی سرم انداختم و به طبقهی پایین رفتم. با لبخند به مامان که مشغول پختن غذا بود نگاه کردم .
-سلام، صبح بخیر مامانی .
-سلام، ولی باید بگی ظهر بخیر!
نگاهی به آشپزخونه انداختم و همینطور که داخلش دنبال یک چیزی برای خوردن میگشتم، گفتم :
-مامان خیلی گشنمه! برای نهار چی داریم؟
-اول برو یک دست لباس خوب بپوش!
با تعجب چشم از آشپزخونه گرفتم و گفتم:
-لباسهام که خوبه !
مامان که دیگه کلافه شده بود گفت :
-کجاش خوبه؟! مثلا تولدته ها! نمیخوای که با این لباسها جلوی مهمونا بیای؟
-مهمون؟! کیا قراره بیان؟
مامان داخل قابلمه رو گردوند تا ته نگیره و بعد درش رو گذاشت .
-خانوادهی عمه نگین و عمو میلادت .
اَه! کسایی که ازشون بدم میاد رو دعوت کرده .
-مامان، نمیشه که تولد نگیریم؟!
اخمهای مامان با این حرفم توی هم گره خوردند و با لحن حرف زدنی که مخصوص خودش بود گفت :
-مهدیه! زشته دعوتشون کردم !
لپهام رو پر از هوا کردم و بادش رو به سمت بالا خالی کردم که چند تکه از موهای مشکیام تکون خفیفی خورد .
-حداقل حسام رو هم دعوت میکردی !
-حسام شیراز رفته؛ برو آماده شو، الان مهمونها میرسند .
ناراحت از اینکه تنها فردی که بهم اهمیت میداد نمیتونست برای تولدم بیاد، گفتم :
-اول یک چیزی بده بخورم که از گشنگی مردم !
-صبحانهت رو گذاشتم توی یخچال، بردار بخور.
بعد از اینکه دلی از عزا درآوردم، به اتاقم رفتم تا آماده بشم.
از توی کمدم یک مانتوی آبی فیروزهای که کنارههاش چاک داشت، برداشتم . به این مانتو چه شلواری میاد؟! فکر کنم اون شلوار جین یخی خوبه! یک شال سفید هم برداشتم و پوشیدم. خب حالا چیکار کنم؟
به سمت عسلی کنار تختم رفتم و از توی کشو یک رژ صورتی دخترونه برداشتم و زدم؛ همین قدر واسهی من
بس بود . درست همین لحظه صدای زنگ در اومد. به طبقه پایین رفتم و همهاش خدا خدا میکردم که محمد نیومده باشه! به کسانی که وارد میشدند نگاه کردم؛ خداروشکر خانوادهی عمو میلاد بودند.
⭐️ مطالب پیشنهادی برای رمان آندلس :
رمان طلسم بصیرت | ~HadeS~ کاربر انجمن رمان ٩٨
رمان حربهی احساس | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان دام گستران (آغازنو) | تاتا
رمان من دختر افسانه ایم | محدثه فارسی
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان آندلس چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
خسته نباشید ( ˘ ³˘)♥
بسیار زیبا
رمان قشنگی بود.
خسته نباشید.
قلمتون مانا:)
زیبا بود^^
بسیار عالی:)
زیبا بود
خسته نباشید
قلمتون مانا نویسنده عزیز
با ارزوی بهترین ها
خیلی عالی
حداقل بگین پایانش خوش نیس تا نخونم.ولی بازم ممنون از رمانتون و خیلی زیبا بود
خیلی زیبا بود
خسته نباشید
خسته نباشید
عالی بود