دانلود رمان این بود زندگی
✳ دانلود رمان این بود زندگی
✳ خلاصه:
زمانی که فکر میکنی همه چیز آرام است،
زمانی که آمادهای برای شروع، تنها یک جرقه همه چیز را شعلهور میکند.
دختر و پسری آماده ازدواج میشوند.
اما روز مرگیها دختر را به فکر فرو میبرد.
آیا میخواهد زندگی شبیه مادرش داشته باشد؟
✳ قسمتهایی از این رمان:
پیامش را زیر لــب خواندم:
“سلام عزیزم چطوری خانم، دلم برات تنگ شده..
بی انصاف چرا امروز نیومدی بریم پیاده روی؟ اینجوریاس، وابستهام میکنی بعدش خودتو پنهون میکنی؟
خانم خوشگلم دل تو دلم نیست امشب ببینمت، تو فکرم اون کت و دامنی رو که برات خریدم میپوشی یا نه…
راستی بهت گفته بودم چقدر دوستت دارم؟”
گفته بودی عزیز دل، در این یک ماه هزاران بار گفته بودی؛ مانند نوجوانی ذوق کرده گوشی همراهم را به قلبم چسباندم،
در این یک ماه روزی نبود که سیاوش با گفتههایش مرا دلباختهتر نکند.
یک ماه قبل دقیقاً همان روز دیدارمان در کافیشاپ، سیاوش از من درخواست کرد که همدیگر را ببینیم ولی بدون آگاهی خانوادهها…
او گفت اگر پدرم از جریان دیدار من و سیاوش خبردار شود بیگمان مخالفت میکند و اجازه نمیدهد که من و خودش باهم بیشتر آشنا شویم.
او گفته بود تا زمانی که پدرش بتواند از پدرم اجازه خواستگاری بگیرد ما هروز با هم به گشت و گذار بپردازیم برای شناخت بیشتر…
شاید اول کمی دودلی داشتم، ولی قبول کردم تا دیدارهای پنهانی با او داشته باشم میخواستم او را بشناسم،
اما به جهت بیحرمتی کارکنان هرگز پا به آزمایشگاه پدرش نگذاشتم و این برای پدر ساده دل من بسیار خوش آیند بود.
پدرم چشم به راه بود که به کارخانه خودش روم و آنجا مشغول به کار شوم تا پدرم بازنشسته شود.
من قبول کردم اما موکول کردم به زمانی که حداقل سی کیلو از وزنم کم شده باشد،
او هم پول فروان به کارتم واریز میکرد و از روند لاغریم بسیار خرسند بود و هیچ اطلاعی از رفت و آمد من با سیاوش نداشت.
سیاوش هروز ساعت شش بامداد در بـوستانی قرار میگذاشت تا باهم به پیادهروی برویم، گاهی کوه و دوچرخهسواری هم میرفتیم.
او مرد رؤیاهای هر زنی است، او درباره همه چیز اطلاعات دارد و من تمام قد گوش جان میسپردم به سخنهایش؛
مدام از روشهای نوین لاغری مانند تب سوزنی، ماساژ لاغری و… صحبت میکرد تا برای جشن عقدمان لــباس زیبایی را سفارش دهد،
او مدام به من دلگرمی میداد، به خاطر اراده قویام در رژیم و ورزش کردن مدام مرا تحسین میکرد،
او میگفت باورش نمیشود که در مدت سه ماه بیست کیلو کم کردهام و هروز با نگاههای بیپروایش میگفت خواستیتر شدهام؛
هر روز پس از پیاده روی او مرا به رستورانی میبرد و باهم صبحانه میخوردیم.
بعد من به باشگاه ورزشی میرفتم و رسماً خودم را در ورزش خفه میکردم تا وزنم کاهش چشمگیری داشته باشد و به راستی که موثر بود!
هر شب او درخواست میکرد تا باهم به پاساژهای جورواجور برای خرید لــباس برویم و این یعنی فاجعه؛
من اجازه بیرون ماندن شب یا مهمانی شبانه را نداشتم و اوایل با دروغهایی به دیدار سیاوش میرفتم؛
پدر و مادرم به شدت به من بدگمان شده بودند و من ناچار شدم حقیقت را به مادرم بگوییم تا مادرم هر بار از عدم حضور من درخانه بهانهای بیاورد؛
مادرم پس از شنیدن ارتباطم با سیاوش ابتدا به شدت تعجب کرد و مخالف بود اما بعد از قربان صدقههای من و نشان دادن عکس سیاوش توانستم مادرم را متقاعد کنم.
چنان غرق در فکر سیاوش بودم که فراموش کردم جوابش را بدهم سریع تایپ کردم
“سلام روز شماهم بخیر نمیشد بیام پیاده روی، کلی کار سرمون ریخته برای شب.
بعدشم واقعاً دلت برام تنگ شده! آخه ما که دیشب همدیگر و دیدم، لـباس امشبم سوپرایزه آقا سیاوش،
منم خیلی بخاطر امشب هیجان دارم، فقط سیاوش جان دوباره تاکید میکنم بابا نباید بفهمه ما این مدت هروز با هم بیرون بودیم.”
هنوز پس از یک ماه با هیجان چشم به راه بودم با پیامهایش برایم دلبری کند! صدای پیامک از فکر بیرونم آورد.
“ای بیانصاف، یعنی تو از دیشب دلت برام تنگ نشده؟
پس من تو رو بیشتر دوست دارم خانم، بعدشم قربونت برم چند دفعه میگی!
مگه از جونم سیر شدم، خودم و با حاجی در بندازم، بازم روی دو چشم مواظبم،
تو نگران نباش، راستی دیگه پسره بهزاد بهت پیام نداد، میترسم بابات بهونه بیاره که پسر عمهات خواستگارته، مامانم خیلی نگرانه.”
✳ دانلود رمان های پیشنهادی رمان این بود زندگی:
لینک دانلود برای بررسی پاک شد.
✳ نظر شما در مورد دانلود رمان این بود زندگی چیست؟
لطفا نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید!
✳ رمز فایل: www.roman98.com
https://roman98.com/?p=7289
لینک کوتاه مطلب:
سلام
وقت همگی بخیر
نمیدونم نویسنده این رمان نظرم و میخونه یا نه
ولی دوست دارم بخونه چون فقط به خاطر ایشون دارم نظرم رو میگم نه به جهت ترغیب به خوندن یا نخوندن رمان
ببین نویسنده عزیز
رمانت هم نقص داشت و هم حسن
بزار اول نقضش رو بگم بعد حسنش رو
اولین نقضی که خیلی به چشم میومد نوع قلم و نگارش رمان بود اگر میخواستی کتابی یا ادبی بنویسی که (باز هم رمان هایی مثل رمان شما اصلا جایز نیست نگارشش کتابی باشه چون اکثرا محاوره ای هست، چه با خود و چه با دیگران) خوب باید از اول رمان تا اخرشو این کتابی بودن رو حفظ میکردی که بعضی جاها از دستت در میرفت
و نکته بعدی این هست که شخصیت ها با خودشون خیلی حرف میزدن به خصوص شادی
و اینکه کلا خیلی کم گفت وگو داشتیم تو طول رمان
نکته بعدی تعریف زندگی علی و فاطمه بوده که این تعریفه تا جایی جذابیت داشت از جایی به بعد رنگ باخت و من خودم به شخصه ازش رد میشدم ( البته لازم به ذکر هست اون جاهایی که دیگه زندگی شادی شده بود سوژه رمانت و شادی در جایگاه اصلی قرارگرفت)
و یه تذکر، اینکه فکر نکنم هیچ مادری برای حداقل اون بعدی از زندگی بچش که تو رمان ذکر شده این جور التماس کنه و یا حداقل من ندید م یا نشنیدم ولی در کل به دیدگاهت احترام میزارم چون که فکرکنم میخواستی حد غرور شادی رو مورد بحث قرار بدی که یکم نا بلدی کردی
و حسن هاش
اینکه اول رمانت رو جوری برنامه ریزی کردی که خواننده فکر کنه داستانش مثل رمان هایی هست که متاسفانه این روزها رایج شده است و تکراری هست و زمانی که میخواد ببنده و دیگه رمانش رو نخونه سوپرایزش میکنه و میبینه که نه اصن داستان فرق میکنه که البته ازش در اخر رمان هم استفاده کردی که هوشیاریت رو میرسونه
در کل ارزش خوندن داشت و از رمان هایی شد که توذهنم موند حتی با نقض هاش
شاید باورت نشه که حداقل یه هفته از زمان خوندن رمانت میگذره که دارم برات مینویسم نظرم رو چون حیفم اومد که نگم برات چون فکر میکنم پتانسیل نویسنده شدن رو داری در حد چاپ کتاب
امیوارم ازم ناراحت نشی البته بشی هم مهم نیست چون به نظرم این ها که گفتم انتقاد نبود تذکر دوستانه و خواهرانه بود و بدون، خودم رو مسئول دونستم که بهت اینارو بگم چون قطعا بهت کمک مینکه و باعث میشه روز به روز عالی بشی
ارزو میکنم روز به روز قلمت پخته تر و زیبا تر بشه نویسنده جان
قلمت نامیرا
درود من به شما بانوی عزیز
این رمان دومم بود
و افتخار دادین که این رمان رو خوندین
متاسفانه من اصلا سبک ادبی نمیتونم بنویسم
اما محاوره هم نمینویسم
بعلت اینکه استاد نویسندگی ام اجازه ندادن
اما از اونجایی که ویرایش کردم میدونم تا اخر رمان به صورت فارسی نویسی بود و مونولوگها محاوره
بسیار خوش حال شدم از اینکه افتخار دادین و برام پیغام گذاشتین
اگر تمایل داشتین باز هم اشکالات این رمان و رمان همخونه شرقی رو بگین
به ایمیلم یا اینستا گرامم پیغام بدین
salamsalanzs5@googlemail.com
اینستا
somayeh.hashemi.jazi
باز هم سپتس گزارم از وقتی که صرف کردین
https://forum.roman98.com/threads/22747/#post-143075
صفحه نقد رمان این بود زندگی
این بود زندگی:اجتماعی-عاشقانه-ازدواج اجباری
سلام این داستان زندگی منه.من همون شادی نامی هستم که تورمانت آوردی. ماباید خرج کنیم تا محبت شوهرمون رو بخریم ، افسردگی بدی گرفتم وبتمام هنرهای دستی که بلدم دست و دلم به هیچ کاری نمیره. تنها فرقش اینه که شادی طلاق گرفت وبا عشق ازدواج کردولی من چون بچه دارم محکومم به این زندگی.فقط میگم خدایا جوونیش رو ازش بگیر😥😭
سلام بانوی عزیز
متاسف هستم بخاطر زندگی تلخی که داشتین
من دوست داشتم از درد خانم هایی مثل شما بنویسم تا همه بدونن زندگی واقعی این نیست که اگه طرفت نخوادت هنر زنانه نشان بدی
من خواستم بگم اگه طرف فردی هرز باشه هیچ نمیشه کرد
و نباید زن رو محکوم کنی
به هرحال شادی با کسی ازدواج کرد که نه از نظر چهره به اون علاقه ای داشت نه از نظر اخلاقی و سنی به هم میخوردند
اما خوب فرصت داد
و مهمترین نکته این که باید خودتونو نبازین و قوی باشین
آرزوی سعادت و خوشبختی دارم برای شما بانوی عزیز
سلام و خسته نباشی به نویسنده عزیز
دوست عزیز رمانت و خوندم و لذت بردم بهت تبریک می گم و برات آرزوی موفقیت می کنم نمیتونم بگم یک رمان کامل و بی نقص بود نه اما می تونم بگم موضوع متفاوت و فکر شده و خلاقیت و قلم نسبتا قوی نقاط قوت داستان بود به امید رمان ها بهتر 🌹
سلام بانو
سپاس از نظر شما
ممنون از اینکه وقت گذاشتین و رمانو خوندید
آفرین خانم هاشمی
شما یک اجتماعی نویس حرفه ای هستید
با سلام
مچکرم از اینکه وقت گذشتین و خوندید
باریک الله افرین عالی
ای کاش زولانی تر بود
شما فوق العاده حرفه ای مینویسید
سلام ممنون بابت اینکه وقت گذاشتین و خوندید
عزیزم خواستم این رمان کوتاه باشه
ولی ایراد شما درسته
سلام خانم هاشمی عزیز
رمانتون فوق العاده به دلم نشست و متفاوت بود با رمان های آبکی که پرشده توی سایت ها
باورتون نمیشه م امروز ظهر رمان شما رو شروع کردم و نتونستم دست از خوندن بردارم تا الان که ساعت یک شبه و من رمانتون رو تموم کردم.
من هم عاشق نویسندگی هستم.اگه نصیحتی توی این حرفه برام دارین خوشحال میشم بگین💜
و میشه بهم بگین چطور نویسندگی رو شروع کردین؟💜
برای شروع نوشتن عضو انجمن رمان ۹۸ بشید ☆عضویت در انجمن رمان ۹۸☆
سلام ممنون از انرژی مثبتتون
اول شروع به خوندن رمان های معروف کنید بعد شروع کنید به نوشتن
و بنویسید
هر بار هر متنی رو میخونید چند بار بلند بخونیدو ویرایش کنید
ورهاش کنید
چند روز بعد مجدد به سراغش برید و بخونید ببینید ایا خوب نوشتین یا نه
و بعد عضو انجمنی بشید و شروع کنید