افسوس که طالع شوم آنان، تنها یک فام داشت. آنها پا بر تارهایی نهاده بودند که آواز مرگبار آنان را فرا میخواند و حتی قهارترین بازیکنان هم جان میدادند و جان میگرفتند. شیطنتهایی که اندکاندک قربانی سرنوشت میشدند و مظلومانی که بیگنه در آذر اقیانوس سرخ در انتظار یاری از سوی دیگران بودند.
مرگ! کلمهای که مو را به تن آدم سیخ میکند! انتقام! تلافی! دختری که تقاص میدهد! دختری که به پای گذشتهاش میسوزد! اشتباهی در کودکی... دنیای جوانیاش را ویران میکند! صدای زجههایش در خندههایی که بوی مرگ میدهد، گم میشود! آیا پونه از این سایهی شوم رهایی مییابد؟!
داستانی از چهار دوست و یا شاید چهار دشمن! چهار نفر که سرنوشتشان بههم وابستهاست و… دختری از تبار آتش و دختری از اجداد کنترل کنندگان آب، پسری به خاکی خیابان و پسری از جنس صاعقه! قصهای از چهار راز در وجود چهار الهه! شاید دگر وقت پیدایش پنهانهاست...که میداند؟