دانلود رمان عاشقانه و تراژدی بی خداحافظی
⭐️ دانلود رمان بی خداحافظی
⭐️خلاصه رمان بی خداحافظی:
این داستان، ماجرای زنی درد کشیده را روایت میکند که عشق او به پسرعمه خود منجر به ارتکاب
گناهان و جرمهای بسیار شد.
⭐️ قسمتهایی از این رمان:
بیاختیار به صفحهی تلویزیون خیره شده بودم. برخلاف سالهای گذشته، این دفعه اعلام سال نو بیدار بودم.
مجری سال نو رو اعلام کرد و من همچنان به صفحهی تلویزیون خیره شده بودم. تنها واکنشم اشکی بود که
ناخودآگاه از چشمهام جاری شد. این عید چندمین عیدی هست که مامان و بابا پیشم نیستند. تلفن به صدا در
اومد. حوصلهی جواب دادن نداشتم. حتماً اشتباه گرفته بود. کسی با من کار نداشت. چند لحظه بعد تلفن رفت
روی پیغامگیر. در کمال حیرت صدای مهران، برادرم به گوشم رسید. باورم نمیشد بعد از این همه سال یادش
اومده خواهری داره؛ خواهری تنها و بیکس. به پیغامش گوش دادم:
– مهشید خونه نیستی؟ حتماً خوابی راستش توقعی نداشتم که بیدار باشی؛ اما با همهی این حرفا زنگ زدم عید
رو بهت تبریک بگم
با کمی مکث ادامه داد:
– ببین مهشید، هم زنگ زدم عید رو بهت تبریک بگم، هم اینکه ازت میخوام دست از لجبازی برداری و
تکلیف ویلا رو مشخص کنی. نمیخوام بهت سرکوفت بزنم؛ اما قبول کن بعد از اون اتفاق، تو دیگه نباید ادعایی
برای اون ویلا کنی! تو رو خدا لجبازی رو بذار کنار. فردا بهم زنگ بزن. منتظرتم! باید با هم حرف بزنیم!
خداحافظ.
پس بگو محبت برادرانه گل نکرده بود. آقا هنوز دنبال اون ویلا هستش. این هم شانس منه دیگه. معلوم نیست
این دفعه دیگه میخواد چی کلکی سوار کنه. توی این چند بار به سرم زد که قید اون ویلا رو بزنم؛ ولی
نمیتونستم ویلا رو هم مثل بقیهی چیزها دو دستی به آقا تقدیم کنم. چرا من باید به خاطر موضوعی که عمدی
باعثش نشده بودم، مجازات میشدم؟ مجازاتی به اندازهی هفت سال. این زندان و این حکم کی میخواد تموم
بشه و من آزاد بشم؟ بیحوصله سیگاری از توی پاکت درآوردم و روشن کردم. سیگار شاید تنها رفیق من توی
این سیزده سال بوده. رفیقی که من رو برای خطای غیر عمد مجازات نمیکنه. به دود سیگار خیره شدم و یاد
هفت سال پیش افتادم. وقتی دختری هیفده ساله بودم. شاد و فارغ از هر نگرانی و هراسی چند ماهی از نامزدیم
با امید میگذشت. امید پسرعمهم بود. نه سال از من بزرگتر بود. یادمه وقتی هشت سالم بود، برای زندگی رفتند کیش. دقیقاً نه سال بود که ندیده بودمش. وقتی دوباره توی فرودگاه دیدمش، دیگه اون پسر بداخلاقی
نبود که همیشه من رو به خاطر شیطنتم دعوا میکرد و نمیذاشت به وسایلش دست بزنم. حالا بیستوشش
سالش بود. بهش علاقه پیدا کردم؛ اونم همینطور. دقیقاً یک ماه بعد از برگشتشون، عمه از من خواستگاری کرد.
چون من مدرسه میرفتم، فقط بینمون صیغهی محرمیت خوندند. چه روزهای خوبی بودند اون روزها. چقدر امید
مهربون بود! خیلی زود دو سال گذشت و من دانشگاه شیراز رشتهی فیزیک قبول شدم و با امید قرار گذاشته
بودم که هروقت دانشگاه قبول شدم، برای برگزاری مراسم عروسی موافقم. چند ماه اول زندگیمون خیلی خوب
بود. امید کم و بیش از دانشگاه رفتن من ابراز نارضایتی میکرد؛ اما خب زیاد پیله نمیکرد. امید توی دفتر
وکالتی که پدرش براش تهیه کرد بود، مشغول کار بود. مشکل اساسی زندگی ما از بارداری من شروع شد.
⭐️ رمان های پیشنهادی :
رمان دلم فکرم نگاهت | S.a.n.a.z1779 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان دلدادگی واهی | گیلدا افتخار کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان قربانیان آتش | Mohadese22 کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان سرنوشت مرا بازی داد | the unborn
رمان پروانه ها هرگز نمیمیرند | پرنده سار
⭐️ دلنوشته های پیشنهادی :
دلنوشته به رنگ دلتنگی | harir کاربر انجمن رمان ۹۸
دلنوشته پیچ و خم دنج | elina2003 کاربر انجمن رمان ۹۸
⭐️ نظر شما در مورد دانلود رمان بی خداحافظی چیست؟
نظرات خود را با ما به اشتراک بگذارید.
⭐️برای عضویت در انجمن رمان ۹۸ کلیک کنید.⭐️
در صورت نیاز رمز فایل: roman98.com
مارا در اینستاگرام دنبال کنید
کانال انجمن ما
نویسنده عزیز خسته نباشید.
موفق باشید.🌹🤗
زیبا بود
موفق باشید
عالی بود.
خسته نباشید❤
عالی بود.
خسته نباشید
قشنگ بود^^